افکار قبل از خواب

همه اون چیزهایی که قبل خواب بهشون فکر میکنم. میشه گفت یه جور روزمرگی نویسی

افکار قبل از خواب

همه اون چیزهایی که قبل خواب بهشون فکر میکنم. میشه گفت یه جور روزمرگی نویسی

28

1- ما همچنان قرار داد خونه رو امضا نکردیم چون بنگاهی عزیز هنوز برامون نفرستاده !


2- فردا باید از اینجایی که هستیم اسباب کشی کنیم. این یعنی اینکه ما الان 3 هفته هست که اومدیم هلند :)


3- برای 2 هفته باقیمانده تا تحویل خونه یه خونه همین نزدیکی محل کار آقای همسر اجاره کردیم. یه خونه ویلایی وسط جنگل!



4- بنا به دلیل بالا من این 2 هفته اینترنت ندارم و هر دفعه اکه کاری داشته باشم باید بیام محل کار همسری!



5- یه کتاب خیلی بامزه از کتابخونه اینجا پیدا کردم به همه دوستانی که هلند هستند و یا دوست هلندی دارن شدیدا توصیه میکنم که این کتاب رو اگه تا حالا نخوندن بخونن. اسم کتاب هستThe UnDutchables یه کتاب که با دید طنز به فرهنگ و مردم هلند. این کتاب حتی برای من که 3 هفته هست اومدن اینجا خیلی جالب بود چه برسه به کسی که چند ساله اینجا زندگی میکنه



6- اینجوری که بوش میاد همسر جان نمیتونه ماشین بخره فعلا! چون باید گواهینامه هلندی داشته باشه یا اینکه گواهینامه یه سری کشور خاص رو!

اینجوری که بهش گفتن میتونه ماشین رو بخره اما چون نمیتونه بیمه اش کنه !! عملا فایده ای براش نداره خریدن ماشین. بنا براین همسر جان مجبوره که یه چند ماهی رو کارپول کنه با یکی از همکارهاش!


7- خیلی خیلی ممنون بالت اون سایت هایی که تو پست قبلی بهم معرفی کردین خیلی دستمون برای انتخاب وسایل باز تر شده. واقعا کمک بزرگی بود


8- همچنان دنبال کارم و رزومه فرستادن در عین حال یه سری کلاس درسو مشق واسه خودم تعریف کردم اول مهری!! تصمیم دارم حالا که کارو باری ندارم یه کم سلف استادی داشته باشم در رشته خودم. فک کنم دیگه بعد از n سال درس خوندن این یه کارو بتونم خودم انجام بدم. فعلا یه سری سر فصل واسه خودم تعریف کردم  ایشالا اگه بشه تا ژانویه به یه جای خوبی برسونم این درسها رو. 


9- مجبورم تا ژانویه کلاس زبان رفتن رو عقب بندازم. شروع کلاس ها دقیقا با زمان اسباب کشی و دردسر های ما یکیه. خیلی دلم میخواست زودتر زبان رو شروع کنم. تجربه زندگی تو سوئد بهم یاد داده که تا زبان اون کشور ور یاد نگیری نمیتونی قاطی جامعه اشون بشی :(


10- با همه این ماجراها نمیدونم چرا دپ ام!!


 

27

خب اگه خدا بخواد انگاری ما این خونهه رو گرفتیم. از بنگاه زنگ زدن که صاحبخونه مشکلی با ما نداره و اگه سوالی داریم براشون بفرستیم که بعدش برای نوشتن قرارداد خبرمون کنن.این خونه ای که دیدیم یه خونه 60 متری هست تقریبا در مرکز شهر که به تازگی بازسازی شده یه آشپرخونه نو با تمام وسایل و یه سالن پذیرایی و یک اتاق خواب و یه انباری داره. کف خونه تازه پارکت شده و دستشویی و حموم هم فکر میکنم به تازگی یه دستی بهش کشیده شده چون ترو تمیز بود. خونه از 2 طرف پنجره داره اما مشکلش اینه که پنجره هاش خیلی کوچیکه و من فکر میکنم نورگیری خونه کم باشه. چون در طبقه دوم ساختمون هستیم یا همون طبقه آخر، دیوارهای پذیرایی به خاطر شیرونی بودن پشت بام زاویه داره. در نظر اول خیلی با مزه و خوشگل میاد اما وقتی میخوای اثاث بچینی توش فک کنم  خیلی سخت باشه.

مشکل عمده خونه راه پله هاش هست که من تا به جال تو عمرم همچین راه پله های عجیب و ترسناکی ندیده بودم. اولا که شیبش خیلی زیاد بود پله ها هم خیلی باریک بود تازه اینکه نرده محافظ هم نداشت!!! به بنگاهیه که گفتیم میگه تو خونه های قدیمی این مدل راه پله کاملا رایجه!!! 


حالا هر چی که هست منو جناب همسر خان بسیااار خوشحالیم که همینو هم پیدا کردیم و واقعا خدا رو شکر میکنیم.


دیگه باید کم کم فکر وسایل خونه باشیم مثل تخت و سوفا ومیز ناهارخوری  و از این چیزا. یه کم سایت ایکیا رو گشتیم و یه چیزهایی رو کاندید کردیم. راستی میخواستم بپرسم کسی از دوستان جایی شبیه به ایکیا در هلند سراغ داره. یعنی یه فروشگاه شبیه ایکیا که لوازم خونه داشته باشه و قیمت هاش هم نزدیک به ایکیا باشه؟؟؟


من تیپ محصولات ایکیا رو دوست دارم اما مثلا واقعا جای مناسبی برای خریدن پرده و روتختی و این جور چیزها نیست طرح هاش خیلی محدوده.


دعا کنین زودتر قرارداد این خونه رو ببندیم تا خیالمون یه کم راحت شه بعد فقط میمونه وسایل خونه، خرید ماشین، یادگیری زبان و پیدا کردن یه کار برای من!!!!!!


تازه دارم میفهمم اونایی که میگن ما زندگیم رو از صفر شروع کردیم یعنی چی!!! باز خدا رو شکر یه ریزه پس انداز تو این سالها پیدا کرده بودیم وگرنه که نمیدونم چه بلایی سرمون میومد. 


26

سلام

من اومدم. یه کم بهترم.بهتر که چی بگم. سعی میکنم بهش فکر نکنم. البته خدا هم خواسته و یه عالمه کارو گرفتاری برامون فرستاده.

عرضم به خدمت شما که ما همچنان خونه نداریم و درگیر پیدا کردن یه خونه مناسب هستیم.مشکل اینجاست که از اینجایی که ما الان ساکن هستیم ،یعنی مهمانخانه محل کار آقای همسر، تا اون شهری که ما میخوایم خونه بگیریم 12 کیلومتر + نیم ساعت قطار سواری راهه!!!! یه چیزی حدود 42 کیلومتر!! از اونجایی که ما فعلا ماشین نداریم مجبوریم  اون 12 کیلومتر رو ا دوچرخه بریم. یعنی یه خونه دیدن میشه 24 کیلومتر دوچرخه سواری در روز!

اینجا از طریق وبسایت ها مشخصات خونه و قیمتش رو میبنیم بعد برای دیدن خونه در خواست میدیم. متاسفانه روز و ساعتش دست ما نیست و صاحبخونه یا بنگاهی که آگهی رو در سایت قرار داده مشخص کننده زمان دیدن هر خونه هست. این یعنی اینکه ممکنه هر روز این همه راه رو بریم فقط برای اینکه یک خونه رو ببینم.

در حال حاضر به خونه رو دیدیم و پسندیدم. یعنی شما که غریبه نیستین کامل هم نپسندیدم راستش دیگه از این شرایط خسته شدیم. به بنگاه اعلام کردیم که خونه رو پسندیدیم. حالا قرار هست که بنگاه با صاحب خونه صجبت کنه و اگر اون هم از شرایط ما خوشش اومد خونه رو به ما بده. 

خیلی دلم شور میزنه. مخصوصا اینکه در حال حاضر شرایط ما زیاد جالب نیست چون من هنوز سر کار نمیرم و درآمدی ندارم و یک حقوق دانشجوی دکترا برای خیلی از صاحب خونه ها کافی نیست و مثلا میگن حداقل باید 5 برابر کرایه خونه درامد داشته باشین که خب ما نداریم :(


خلاصه اوضاع جالبی نیست شدیدا به انرژی مثبت شما احتیاج دارم.


25

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

24

وقتی دلت شکست، تنها و بی هدف
شب پرسه می زنی از هر کدوم طرف
روزای خوبتو انکار می کنی
این واقعیتو تکرار می کنی
اطرافیانتو از دست می دی و
افسرده می شی و از دست می ری و
دور خودت همش دیوار می کشی
افسوس می خوری، سیگار می کشی
تن خسته ای ولی خوابت نمی بره
این حس لعنتی از مرگ بدتره
دل می کنی از این، دل می بُری از اون
یک اتفاق تلخ افتاده بینتون
می بُری از همه، از هر کسی که هست
این حال و روزته، وقتی دلت شکست



اینجا گوش کنید


بعد از مدت ها یه ویدئو کلیپ خوب دیدم. میتونست شعرش بهتر باشه. اما همین چهار تا خط خیلی وقت ها وصف حال من میشه.

23

غمگینم

!!!

غصه دارم. امروز دیدم دو تا از دوست های صمیمیم!!! در سوئد منو از تو فیس بوکشون پاک کردنقبل از رفتنمون به ایران یه برخورد کوچیکی بینمون پیش اومد اما واقعا فکر نمیکردم در حدی باشه که کلا بخوان رابطه رو قطع کنن. ماجرا این بود که یکی از این دوستها که اسمشو اینجا میزارم 0 برای جلسه دفاع تز فوق لیسانسش لباس و کفش رسمی مناسب نداشت. با هم رفتیم که براش لباس بگیریم اما چیز مناسبی پیدا نکردیم. من بهش پیشنهاد دادم که من یه لباس رسمی  مناسب با کفشش دارم میخوای برای اون روز بهت قرض بدم.

0 جان هم قبول کردن و روز دفاعش با لباس و کفشی که من بهش دادم رفت بعد از دفاع هم چون با یه سری از بچه ها میخواستیم بریم بیرون اومدن خونه ما و کفش پاشنه بلندی که پوشیده بود را با یکی از صندل های من عوض کرد.

از این ماجرا یه 2-3 هفته گذشت و من دیگه خبری از ایشون و دوست پسرش 1 نداشتم! اون موقع زمانی بود که ما داشتیم خونه امون رو خالی میکردیم وسایل رو جمع ودر کارتن میکردیم و میزاشتیم تو انباری. هر چی صبر کردم دیدم از این دوست عزیز هیچ خبری نیست و ما داریم میریم!!! بهش تو فیس بوک یه مسج گذاشتیم که 0 جون من دارم وسایلمو جمع میکنم اگه برات زحمتی نیست اون وسایل منو که دستته بیار. بعد یه روز جواب داد که اکی وقت کنم میارم. یه روز دیگه گذشت دیدم خبری نیست من دو روز دیگه دارم میرم و چمدون لیاسام نمیتونم بزارم انباری چون 0 جان لباسمو هنوز نیاورده. دوباره بهش ایمیل زدم و باز گفتم که دارم میرم لطفا لباس منو بیار. این دفعه سریع جواب داد که ملی جون چقدر هی میگی به خدا من که نمیخوام لباست رو بخورم میارم برات دیگه!!!

توجه دارین که بنده به جای دریافت یه تشکر بابت لباس یه چیزی هم بهشون بدهکار شده بودم جون در عرض 3 روز 2 بار ایمیل زده بودم بهش. والا اگه شرایط منم خاص نبود و مسافر نبودم، شاید اینقدر گیر نمیدادم.

کلی لجم گرفته بود. آقای همسر میگفت بی خیالشون بشو. هر کسی قدر شعورش رفتار میکنه اما من بهم برخورده بود برای همین در جوابش نوشتم گفتم چند بار تکرار کنم شاید این دفعه یادت بمونه وسیله ای که قرض گرفتی رو بیاری


خلاصه آخرش که خودش لباس رو نیاورد و داد دوست پسرش آورد. تازه نشسته و چروکیده و... بماند. شما تشکری شنیدین منم شنیدم


قشنگش اینجا بود که بعدش برام باز ایمیل زد که ملی جون من از دستت ناراحت نیستم یه لباس واقعا ارزش اینو نداره که ما بخوایم دوستیمون رو به خاطرش به هم بزنیم. منو و1 از شما دلخوری نداریم و امیدوارم این مساله همین جا تموم شه!!!

این قیافه منو آقای همسره بعد از خوندن ایمیل: اما چون شب پروازمون بود اونقدری سرمون شلوغ بود که این نامه پر محتوا بدون جواب موند.

بعد از اینکه آقای همسر از ایران برگشته بود سوئد 1 رو دیده بود و فقط در حد سلام  وعلیک. حتی نپرسیده بود که حالا که خونتون رو اجاره دادین کجا ساکنی چی کار میکنی؟ هیچی! 

منم که برگشتم به قدری سرم شلوغ بود که تو اون 3 روز فقط در حال بدو بدو بودیم و ندیدیمشون. با بچه ها هم همون 2 ماه پیش که داشتیم میرفتیم ایران خداحافظی کرده بودیم و دیگه جمعی نبود که بخوایم ببینیمشون. امشب هم که به سلامتی دیدم بنده رو از ف ی س بوک پاک کردن.


حالا ممکنه بگین این آدم های مزخرف واقعا ارزشو ندارن همون بهتر که رابطتون قطع شد. نمیدونم والا. راستش دلم میسوزه. خاطرات خوب زیادی با این دو نفر داشتیم. خیلی از اولین تجربیات هامون با هم بود. مخصوصا 1. قبل از پیدا شدن 0 خیلی با ما صمیمی بود. راستش اصلا باعث آشنایی منو آقای همسر هم همین 1 بود. یکی از شاهد های عقد س وئ دیمون بود!!!

حیف

 واقعا یه دونه لباس ارزش این ماجراها رو نداشت! 

22

گفتم که زودی بر میگردم

 امشب میخوام در مورد هلند و تاثیر اولیه که روی من داشته بنویسم. میدونم این چیزهایی که من الان میگم و نطراتم در مورد این کشور ممکنه تا چند وقت دیگه کاملا تغییر کنه یا اینکه کلا غلط باشه.

میتونم بگم این پست یه جور مقایسه هست بین سوئد و هلند.


خب، اول از همه اینکه هلند به طور واضحی از سوئد خوشگل تر هست همه جا سبز هست حالا یا جنگل و درخت یا دشت و چمن. تو سوئد دشت و چمن به این شکل کمتر دیدم. اینجا انگار همه جا یه موکت سبز کشیدن :)


به معنی واقعی سرزمین پست هست یعنی دریغ از یه ریزه تپه!! همه جا تا چشم کار میکنه دشت هست و دشت. فکر کنم برای منی که عاشق کوه هستم تو طولانی مدت اعصاب خورد کن بشه 


آدم رو یاد شمال میندازه. تو مسیری که با قطار میامدیم پر بود از شهر ها و دهکده های خوشگل و کوچولو که با فاصله کمی از هم قرار داشتن.


معماری خونه ها خوشگل تره ترکیبی از چوب و آحر هستند با پنچره های بزرگ و بلند.من که عاشق پنجره ها شدم.


مردم خیلی خیلی معاشرتی تر از سوئدی ها هستند. سر صحبت رو باهات با هر بهانه ای باز میکنن و باهات خوش و بش میکنن. این چیزی  هست که هیچ وقت برای من تو سوئد  اتفاق نیافتاد.

کلا رفتار سوئدی ها در جاهایی که کاری باهات ندارن مثل خیابون داخل اتوبوس و .. طوری هست که تو اصلا وجود نداری. هیچ وقت باهات "آی کانتکت " بر قرار نمیکنن. اوایل که سوئد رفته بودم این مساله واسم کلی جذاب بود. از بس که تو ایران همه مخصوصا آقایون دارن با نگاه میخورنت!!اما بعد 3 سال یه کم آزار دهنده شده بود.


نمیدونم شانس ما بوده یا چی روی اکثر مواد غذایی که این چند وقت مصرف کردیم انگلیسی هم نوشته بود. این برای ما خوده نعمت بود!! چیزی که تو سوئد نداشتیم


زبونشون به نظرم به اون زشتی که فکر میکردم نیست هر چند هنوز هم شنیدن اون همه "خ" توی یه جمله عجبیه، اما به نظرم زبون نرم تری از سوئدی میاد. مثل سوئدی اون همه تشدید و استرس روی کلمات رو احساس نمیکنی.

لغات مشترک و یا شبیه به هم زیاد دارن. فکر میکنم که ریشه یکسانی داشته باشند.


کارهای اداری یه کم با گیر بیشتری نسبت به سوئد انجام میشه


محیط های کاری خیلی خشک تر و جدی تر از محیط های کاری سوئد به نظر میاد.




فعلا همین ها یادم میاد. احتمالا باز هم به این پست اضافه میکنم.

21

سلام سلام

صدای منو دارید از سزرمین خوشگل و سر سبز هلند میشنوید . تفریبا دو روز هست که رسیدیم هلند. حدود 2 ماه میشه که اینجا چیری ننوشتم. از این دوماه 7 هفته اش رو ایران بودم. از اول قرار بود که 5 هفته ایران بمونم اما یه مساله باعث شد که من سفرمو 2 هفته عقب بندازم.


مساله این بود که مامان در 10 روز اخر موندن ما به ایران اومد. قصدش هم دیدن ما و هم فروش خونه ای  بود که داشت. اما از اونجایی که فروش خونه واسه یه زن تنها اونم به سن و سال مامان من یه کم سخته من تصمیم گرقتم تا جایی که برام امکان داره یعنی 2 هفته سفرمو عقب بندازم که خب این مساله با مخالفت شدید همسر جان مواجه شد!


دلایل زیادی هم داشت. مثل اینکه میترسید واسه گرفتن ویرای هلند دچار مشکل شم که تا حدودی حق داشت. چون به هر حال با توجه به پاسپورت خوشگلی که ما داریم هر چیزی ممکنه که اتفاق بیافته. 

دلیل بعدی این بود که معتقد بود موندن من هیچ فایده ای برای مامان نداره! که خب به نظر من این یکی کاملا چرت بود چون به هر حال بودن من حداقل ازز نظر روحی برای کسی در شرایز مامان من کمک بزرگی بود کما اینکه در خیلی از کارها هم میتونستم کمکش کنم. اما همسر جان نمیخواست اینو ببینه.

حرف دیگه اش هم این بود که تو تنها بچه مادرت نیستی و خواهر و برادرت هم شرایط مامانت رو میدونن اما اونها هیچ کاری نمیکنن چون میدونن تو زودتر از اونها از کارو زندگیت میزنی که به مامانت کمک کنی!! این حرف هم باز از نظر من بی منطق بود چون واقعا خواهر و برادر من در شرایطی نیستن که بتونن همراه مامان به ایران بیان هر دو شاغل هستند خواهر بچه کوچیک هم داره و برادرم هم به خاطر گرفتاری هایی که براش تو چند ماه اخیر پیش اومده هیچ مرخصی نداره و واقعا به نظرم اصلا درست نیست از اونها انتظار کمک داشت.درسته شرایط منم عالی نبود اما به هر حال از اون دو نفر بهتر بود.


خلاصه من دو هفته بیشتر موندم اما با کلی جرو بحث وصد البته گریه من که چرا همسری اینقدر در برابر مامان من و مسائلش موضع منفی داره. البته همسری بعد از آتش بس دوباره گوگولی و مهربون شده بود اما خب با اینکه منم مثل خودش رفتار میکردم ته دلم کلی از اینهمه نامهربونیش به مامانم دلم شکسته بود


خوشبختانه تو اون 2 هفته که ایران بودم کارهای فروش خونه تا حد زیادی انجام شد. باید بگم چدر و مادر همسری خیلی خیلی کمکمون کردن و واقعا منو شرمنده خودشون کردن.


این چند هفتهای که ایران بودم باعث شد خونواده همسری رو بهتر بشناسم و فکر میکنم اونها هم منو بهتر شناختن و روابطمون خیلی از قیل صمیمی تر شده. عاشق گپ زدن با خواهر همسری شدم . یا وقت هایی که مامان همسری برام از همه چی ، قدیم، فامیل ها، بچگی همسری تعریف میکرد. یا وقتهایی که بابای همسری به خاطر من هر روز دوغ میخرید یا عصرها خربزه میشکست و منو صدا میزد باهاش خربزه بخورم


واقعا از داشتن تک تک شون خوشحالم.

 5 هفته اول همش به تفریح و گردش و استراحت گذشت. بیشتر از چیزی دوست داشتیم که پیش خونواده باشیم برای همین کمتر بیرون رفتیم . البته هوا هم خیلی گرم بود و بیرون رفتن رو مشکل میکرد.


اینم چند تا عکس از ایران :

این از چنارهای تهران که من عاشقشونم:


اینم چند تا عکس از جاده چالوس که باز من عاشقشم:





ایشون هم معجون انار هستند. یعنی اینکه تقریبا هر چیز ترشی که دم دستشون بود رو با هم قاطی کردن. برای اولین بار تو خوردن ترشیجات کم آوردم :))

اما الان باز با دیدن عکسش هوس کردم


بزودی بااز میااام

فعلا....