سلامی دوباره

سلام به همه عزیزانی که شاااااید هنوز هم‌به این صفحه سر می‌زنند. متاسفانه پیج قبلی در اینستا از دسترسم خارج شد😕

 

روزانه نویسی هام از این به بعد در اینستا و در پیج "بلاگر سابق" ادامه پیدا میکنه. منتظر همتونم🥰

Previous.bloger 

الوعده وفا

طبق قولی که داده بودم زین پس وبلاگ نویسی رو تو اینستا ادامه میدم😊

آدرس من ashiyaneyehma 

میبینمتون

بیلان سالی

اینروزهای آخر سال برام خیلی لذت بخشه.

سرشارم از حس خوب...

خدا این دلخوشی های کوچک رو ازمون نگیره.

من هیچ‌وقت نمیگم سال سال بدی بود چون قطعا تو زندگی همیشه خوبی و بدی و خیر و شر دوش به دوش هم جریان دارند. نیمه اول امسال جالب نبود. برای دو تا از فامیلها مشکلات خیلی عدیده اش پیش اومد و واقعا ناراحتمون کرد..اوضاع مالی شرکت هم قاریشمیش بود و کلی استرس کشیدیم.چون همسر از نظر روحی متلاطم بود ما هم دچار تلاطم شده بودیم اما به قول شاعر که میگه تو خوبی منم خوب میشم...😆 الان خوبیم.

نیمه دوم سال به لطف خدای بزرگ زندگی کم کم خوشگلی هاشو بهمون نشون داد و  آرامش حاکم شد.

امسال پرده ها و میز الی دسی و مبل راحتی هامون رو عوض کردیم...

یه مهمونی بزرگ شب یلدا گرفتیم و تولد تارا رو هم مفصل برگزار کردیم.

پروژه بزرگ انتخاب مدرسه همونطور  که گفتم عالی انجام شد.

الان هم دارم از بدو بدو ها و جنب و جوش و در عین حال آرامش خاص روزهای آخر سال لذت میبرم. خونه تکونی نکردم ولی کلی کادوهای رنگارنگ خریدم و خوشگل کادوشون  کردم و قایم کردم.هی نگاه میکنم و ذوق میکنم. 

امسال کتابهای زیادی خوندم که یکی از بهتریناش رو بهتون معرفی میکنم.

اسمش هست " بهای سنگین مادی گرایی" از " تیم کاسر" اگر کسی هستید که از داشته هاتون اونقدری که باید لذت نمیبرید یا همیشه ایده الها تون با واقعیت زندگی تون فاصله زیادی داره یا موفقیت هاتون راضی تون نمیکنه این کتاب رو بهتون توصیه میکنم...اولهاش کتاب شاید به نظرتون خسته کننده بیاد چون بیشتر آمار میده ولی تحمل کنید و تا آخر بخونید. 

در نهایت طبق روال هر ساله براتون سالی پر از شادی و سلامتی و عشق و پولهای تپل آرزو میکنم.

عیدتون پیشاپیش مبارک 😚

مدرسه

سلام دوستای خوبم.

واقعا خوشحال میشم از اینکه میبینم اینجا هنوز خوانندگان وفاداری داره که منو شرمنده مهربونی شون میکنن....

ما همه خوبیم شکر خدا و جای نگرانی نیست....

تصمیم دارم و خیلی دوست دارم که دوباره روزانه نویسی رو ادامه بدم ولی نه اینجا....تو فکرشم که اینجا رو منتقل کنم به یه پیج تو اینستا که دوستای قدیمی و وفادار اینجا رو از دست ندم و ایشالله با شروع سال جدید اینکار رو خواهم کرد....

این مدت روزهای شلوغی رو گذراندیم. 

شب یلدا یک مهمونی ۶۰ نفره داشتیم که کل طایفه همسر جان رو دعوت کردیم.البته طبعا غذا از بیرون گرفتیم ولی باز هم هندل کردن این مهمونی که در واقع بزرگترین مهمونی ای بود که تا حالا برگزار کرده بودیم، برگ زرین دیگری بر  کارنامه اعمالمون بود😜

ژانویه هم یک سفر بسیار دلچسب و عالی به دبی داشتیم و رفتیم ولایت و کلی تحدید خاطره کردیم و خرید درمانی و طلا درمانی و از اینکارا😆

بعد از برگشت از دبی نشون به اون نشون که یک خواب راحت نداشتم چون درگیر پروسه انتخاب مدرسه برای تارا و تست و مصاحبه و آماده کردن بچه بودیم .

راستش بازهم‌میخوام تاکید کنم که در هر شری یک خیری هست.تو مدتی که موسیقی پارس رفتیم خیلی عذاب کشیدم به خاطر جو بسیار چشم و همچشمی و مشمئز کننده اونجا که خب قبلا توضیح دادم ‌...اما این برام درس عبرتی شد که بییییی نهایت برای انتخاب مدرسه دقت و وسواس به خرج بدیم و مدرسه ای انتخاب کنیم که صرفا هر کس توان پرداخت شهریه اش رو داشت ثبت نام نکنه و یک سری فیلترها و حساسیت هایی داشته باشند.

سه تا مدرسه رفتیم. یکی راه رشد که از نظر من ایراداتش یکی این بود که ساختمان پیش دبستانش بسیار کلنگی هست...دوم اینکه هر کلاس ۳۰ نفره. سوم اینکه وقتی به ما زنگ زدن که قبول شدین و تا فلان تاریخ چک روز بیارید من کفتم‌خب تا اون موقع هر روز و ساعتی که خودتون بگید من میخوام بیام محیط و فضای داخل کلاسها رو ببینم که در کمال تعجب من گفتن نه نمیشه بعد از اینکه چک دادید میتونید ببینید....

گزینه دوم مدرسه ربانی بود که حس کردم بسیار مدرسه فردمحوری هست و صفر تا صد قضیه طبق نظر مدیر اداره میشه...دوم اینکه یک روز موقع تعطیلی مدرسه رفتم دم در مدرسه وایستادم تا به قولی تحقیقات میدانی بکنم از مامانها که دیدم ۹۰ درصد ماشینهای جلوی در مدرسه لگزوس اند!

گزینه سوم مدرسه خرد بود که تقریبا همه میشناسند و بهترین مدرسه دخترانه هست و در ضمن تنها مدرسه ای بود که طبق تحقیقات من ناراضی وجود نداشت از مدرسه.

وقتی هم رفتیم برای تست و مصاحبه و نحوه کار و برخوردشون رو دیدیم واقعا مطمئن شدیم که بهترین انتخاب ممکن هست و خوشبختانه پذیرفته شدیم و خیالمون از بابت مدرسه هم راحت شد...

البته دو تا مدرسه دیگه ای هم که اسمشون رو بردم مدارس خیلی خوبی اند ولی خب این مواردی که گفتم برای من مهم بود و من نپسندیدم ولی شاید برای یکی دیگه اهمیتی نداشته باشه...

الان هم که بیصبرانه منتظرم این دو هفته هم تموم بشه و بریم ولایت و دو هفته عید یک ریفرشی بکنیم.

الان که به اینجا سر زدم و کامنت های مهربونتون رو دیدم گفتم شده هر چند خلاصه از خودم خبر بدم و تشکر کنم ازتون....

ایشالله به زودی این آشیانه رو منتقل کنم به اینستا و اونجا دوباره در ارتباط باشیم.

فعلا بوس بوس😘😘

سلام

الان که از خواب پا شدم و دیدم که ساعتها رو کشیدن عقب و در نتیجه من یک ساعت وقت اضافه دارم، همینجوری داشتم برای خودم موبایل بازی میکردم که گفتم سری به اینجا بزنم و طبق معمول شرمنده مهربونیاتون شدم.

جونم براتون از چی و از کجا بگه؟!

ما خوبیم خدا رو شکر.کماکان درگیر کلاسهای تارا هستم.خوشبختانه کلاس هاشو با عشق میره همه رو و تازه میگه من 3 تا کلاس برام کمه.الان دیگه بزرگ شدم منو 5 تا کلاس ببر!

به نقاشی علاقه مند شده و خیلی چیزای خوبی میکشه.منم از این بابت خیلی خوشحالم. 

موسیقی هم روند خودش رو داره و الان بلز میزنن...بهش میگم پشتش رو بکنه به من و هر نتی رو که میزنم از روی صداش میگه که کدوم بوده...

زبان انگلیسی هم که جای خود دارد.امسال کتاب دارن و نوشتن و خوندن رو هم تمرین میکنن ، تا از مهد میرسه هنوز دست و روشو نشسته و چیزی نخورده میگه من باید بشینم تکلیف هامو انجام بدم😁💓

ایشالله که همیشه همینطور بمونه.

باورم نمیشه سال دیگه در چنین روزی دختر منم باید بره پیش دبستان...😊

در جستجو برای مدرسه فعلا مدرسه ربانی رو در نظر داریم تا ببینیم بعدا چی میشه...

خودم هم که مثال یک آدم بی خاصیت! هیچ کلاس ملاسی نمیرم! چون به کارای آرایشی علاقه داشتم و کلاس هاش رو رفتم.فعلا دیکه چیزی مدنظرم نیست ولی یه سری کلاسهای خودشناسی و روانشناسی تو برنامه ام هست که برم. بعد از سه چهار سال که رنگ موهام همواره مسی و ماهاگونی و این تیپ رنگها بود برای اولین بار در عمرم کل موهامو روشن کردم.البته بدون دکلره و مرحله به مرحله که به موهام آسیبی نرسه...البته در آینده دوباره برمیگردم سراغ همون رنگهای قرمز خودم که فکر میکنم بیشتر بهم میآد. ..

مسافرت هم که نیمه اول سال هیچ جا نرفتیم و من تا به امروز از بعد از عید، فقط یه بار رفتم تبریز!! اما قراره نیمه دوم سال حسابی جبران کنیم.

پاییز دوست داشتنی منم از راه رسید.عاشق پاییز و حال و هواشم و خنکی اش...

با یه سری از بچه های وبلاگ نویس هم یه گروه دوستانه داریم و مرتب با هم در ارتباطیم. 

هی یه چیزی یادم میوفته همینجوری جسته گریخته مینویسم.ببخشید..

تا تولد 5 سالگی دخترم هم دیکه چیزی نمونده.اونقدر این برنامه تولد و تولد گرفتن براش نهادینه شده که در طول سال هر روز منتظر روز تولدشه. اگه چی ی بخواد که بدونه اون لحظه براش نمیخریم میگه مامان اینو ببین...تو تولدم برام بخر😁😙

امسال که از شهریور همش داره روزها رو میشماره.تا بیکار میشه میگه بیا بریم رو تخت تو دراز بکشیم کیک انتخاب کنیم🎂

دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه فعلا.

باز ایشالله هر موقع وقت کنم میام و مینویسم. 

دوستتون دارم.

فعلا بای

 

سلام دوستان

خیلیییی خوشحال شدم از اینکه دیدم این خونه هنوز دوستای قدیمی اش رو داره...

جونم براتون بگه ما هم هستیم و روزگار میگذرونیم.

صبح ها که با تارا مشغولم و کارای خونه. بعد از ظهر اما اون میره مهد و منم یا میام خونه با کتاب و این چیزا خودم رو مشغول میکنم یا اگه هوا خوب باشه و حسش باشه میرم تهران گردی!! واسه خودم میرم تجریش و اینور اونور و خرت و پرت میخرم واسه خودم و یه جوری روان خودم رو شاد میکنم...

خیلی دنبال کلاس نقاشی حسابی واسه تارا بودم که متاسفانه با معیارهای من یافت مینشود. در نهیات بردم کانون پرورش فکری کودکان ثبت نامش کردم ببینم چی میشه. به این امید که با مربی های خوب اشنا بشم و بتونم بعدا خصوصی ازشون کمک بگیرم.نقاشی برای من خیلی مهمه. نه به خاطر اینکه بچم فردا تابلوی رنگ و روغن بکشه بزنیم به دیوار پذیرایی مون! بلکه میخوام دستش قوی بشه. چون به تجربه دیدم تو خیلی از رشته های دانشگاهی حتی، مثل معماری.. طراحی لباس.. گریم و غیره اونایی که دستشون قوی تره موفق تر اند.

موسیقی رو هم میره موسسه پارس که اینجا میخوام تجربه و برداشت شخصی خودم رو از این موسسه بگم و تاکید میکنم تنها نظر شخصی منه.

پارس موسسه معظم ای هست با کلاسهای مجهز، مربی های کار درست، کنسرت های متعدد و کلی قرتی بازی اضافه از کافی شاپ تا کافه کتاب، کلاسهای ویژه مادران و ....

اما...

با شهریه ای سه برابر موسسات دیگه و جوی بسیار فراتر از زمان با حواشی بسییییاااار زیاد که یه جورایی اصل رو تو این موسسه تحت تاثیر قرار داده و حاشیه بسیار پررنگ تر از اصله...

اینکه توی کنسرت چی تن بچه کنی.. روز معلم و عید و اخر هر کنسرت، کادو واسه مربی ها سکه بدی یا کارت هدیه و هزار و یک مورد دیگه که واقعا انرزی ادم رو میگیره. یه جور مسابقه کلاس گذاری! بین مامانا

و جالب اینکه مدیریت موسسه خیلی راحت میتونه جلوی این روند رو بگیره اما نمیگیره!! من میگم ادم اگه بچه اش رو کلاس خصوصی گذاشته حالا میخواد به مربی هر چیزی بده باز توجیح داره اما تو کلاس عمومی یه سری کارا اصلا درست نیست و مهمتر اینکه فردا بچه هامون هم یکم که بزرگتر بشن تحت تاثیر این جو قرار میگیرن و براشون مهم میشه و این چیزیه که من اصلا و ابدا برای بچه ام نمیخوام! وگرنه که ادم یه بچه داره و همه داشته ها و نداشته هاش هم برای اونه و خیلی هزینه ها هم میکنه اما اینکه این مسایل هم از چارچوب منطقی و معقولش خارج بشه و هم اینکه بچه ها رو هم حساس کنه اصلا چیز خوبی نیست.

خلاصه که من از اینجا درسی که گرفتم اینه که جایی که صرفا هر کسی رو که توان پرداخت شهریه رو داره ثبت نام میکنه و هیچ گزینش و فیلتری در کار نیست و خود موسسه هم دیسپلین و قوانینی برای کنترل جو اموزشگاه نداره، ابدا نمیتونه فضای سالمی باشه و من بعد از این دوره ارف اصلا دیگه بچه ام رو اینجا نمیذارم و درسی شد برام که تو انتخاب مدرسه هم حتما رو این چنین موارد توجه ویژه ای داشته باشم.

دیگه جونم براتون بگه که دخترم از سال دیگه باید بره پیش دبستانی و من کم کم به فکر انتخاب مدرسه مناسب براش هستم اما طبعا هیچ شناخت و تجربه ای در این رمینه ندارم. فعلا مدراس" راه رشد، ربانی و سلام "سه تا گزینه مورد نظرم هستند. لطفا هر کسی در مورد این مدارس تجربه یا شناختی داره یا مدرسه دیگه ای رو پیشنهاد میده بهم بگه.

به خود تارا که برسیم اینقدر خانوووم شده که حد نداره. برای خودش تعبیر و تفسیر میکنه مسایل رو و نظر میده ...هر شب بلااستثنا قبل از خواب یه سوال علوم داره که از باباش بپرسه. حتما هم از باباش چون منو بیسواد میدونه!  از جمله اینکه وقتی غذا میخوریم چطور غذا به تارهای صوتی مون نمیخوره؟ یا سوراخ توی چشم مون کارش چیه؟!

ازش میپرسیم میخواد چیکاره بشه میگه طلافروش!! چون فقط چیزای شاینی دوست دارم

خیلی عشق پرنسس بودن داره، لباس پفی بپوشه و تاج و عصا و بال فرشته داشته باشه و از اینجور چیزا که ما هم سعی میکنیم در حدامکان تجربه شون کنه...

رو لباس و موهاش و تیپ اش یکم وسواس داره که خیلی منو ازار میده و سعی میکنم به وسواس اش میدون ندم تا موندگار نشه

خودم هم هیچ کلاس ملاسی نمیرم و نشستم فعلا دارم از اموخته هام استفاده میکنم اخه الان یه طوری شده که اگه یه چیزی رو اموزش ببینی با هدف اینکه کار کنی باز یه حرفی ولی صرفا از روی علاقه یا رفع نیاز خودت میخوای بری مثلا 4 میلیون بدی شینیون یا رنگ یاد بگیری توجیح اقتصادی نداره و ادم میتونه با اون پول سالیان سال بره بیرون کارش رو انجام بده.وگرنه که خیلی دوست داشتم دوره رنگ و مش و شینیون رو میرفتیم اما اونایی که طبق تعرفه فنی حرفه ای اموزش میدن عملا چیزی یاد نمیدن .. همش مدلهای قدیمی و به درد نخور. اونایی هم که چارتا چیز درست درمون میخوان یادت بدن شهریه هاشون فضاییه.

همسر هم کماکان مشغوله و مرتب برای جلسات تبریز میره و میاد و همچنان عشق منه و میمیرم براش و الان که نزذدیک 11 سال ار عمر ازدواج مون میگذره و بعد از تمام اون بالا پایین ها و عشقولانه های 10 ساله اول ازدواج، به نقظه ای رسیدم که از ته ته ته قلبم دوستش دارم و براش احترام قایلم و میدونم که مناسب ترین و بهترین فردی بود که میتونست وارد زندگیم بشه.

نماز روزه های همتون هم قبول بشه دوستان و امیدوارم در کنار خانواده ها و عزیزانتون همیشه لبتون خندون و تنتون سلامت و جیبتون پر از پولهای تپل باشه

فعلا بای....

 

سلام دوستان.

واقعا شرمنده که تو سال جدید هیچی ننوشتم.خب آدم وقتی میبینی خواننده نیست دیگه انگیزه نداره واسه نوشتن.رابطه یک طرفه به درد نمیخوره که...الان اومدم بگم که خوبیم و زنده ایم شکر خدا

روزامون تند تند میگذرن و من الان حرف اونایی رو که میگفتن بچه هر چی بزرگتر میشه کارش هم بیشتر میشه رو درک میکنم.البته خود بچه مستقل تر میشه برای نیازهای اولیه اش اما خب ببر و بیار و این کلاس و اون کلاس دیگه وقتی واسه آدم نمیذاره.

خلاصه که هستم و به زودی زود میام مفصل تر مینویسم.این فعلا دست گرمی بود😆

بیلان سالی-94

باز هم یه سال دیگه و یه بیلان دیگه....

عمر واقعا چه زود میگذره😊

امسال برامون سال خوبی بود...پر مسافرت. ..اصفهان و شمال و تایلند و به دفعات ولایت....

پر عروسی....از بهمن پارسال تا اسفند امسال هفت تا عروسی رفتیم😊

از نظر مالی سال پر رونق و قابل قبولی بود..شکر...

امسال دخترم مهد کودک رو تجربه کرد و من نصف روز رو وقتم آزاد بود و کلی خوش گذروندم...

دوستای جدیدی پیدا کردم و از این بابت خوشحالم...

نمیدونم چه حکمتیه که با اینکه وقت آزاد بیشتری داشتم اما کلاس جدید نرفتم😅

امسال از یک لحاظ سال خوبی نبود و اون اینکه متاسفانه دو تا از دوستامون که با یکی شون بسیار نزدیک و صمیمی بودیم و یک نفر از فامیل همسر طلاق گرفتن و واقعا برای همشون بسیار ناراحت و متاسف شدیم. ...

امسال آدم اروم تری بودم و روابط با همسر 99.5 درصد موارد حسنه بود😍 امسال دهمین سالگرد ازدواجمان رو جشن گرفتیم😊

امیدوارم سال جدید هم همین‌قدر سال اروم و پر رونقی باشه...سالی پر از پولهای تپل ...سالی که توش پای هیچ کدوممون به مراکز درمانی باز نشه جز برای اعمال زیبایی😆

امیدوارم خداوند تو سال جدید دستمون رو سفت بگیره و ما رو به حال خودمون نذار. ..

عاشق، سالم و پولدار باشید و در همین وضعیت بمانید انشالله....😊😍

 

تایلند نامه

سلام دوستان.

با وجود این گوشی ها دیگه روشن کردن لپ تاپ شده یه کار شاق!

شرمنده که بازم دیر مینویسم.

سفر تایلند رو رفتیم.ممنون از اونایی که راهنمایی کردن..سفر خوبی بود هر چند برای من اصلا به پای سریلانکا نمیرسید!! به تارا حسابی خوش گذشت و همش تو نقاشی هاش عکس خودش و من و باباش رو میکشه که تو قایقیم یا پا مون رو گذاشتیم تو اب😊

دیگه جونم براتون بگه که از نظر خرید زیاد جالب نبود. شاید بانکوک خوب باشه ولی ما پوکت رفتیم و عملا جز صابون و عود و صندل و تاپ و شلوارک و کلاه چیز دیگه ای نبود😕

یه مرکز خرید دورتر از هتل بود به اسم سنترال فستیوال که خوب بود و برندهابی مختلف رو داشت و من واسه تارا و باباش خریدهای خوبی واسه عید شون کردم.

فقط کفش ارزون بود تو تایلند که مثلا کفش های باتا که تو دبی 300 تومن به بالا هستند اینجا از 40 تومن بود تا 150 تومن گرون ترینش! !

دیگه اینکه یه سری مارک تایلندی خیلی خوب هم بود که لباساشون از دم شیک و مجلسی بود.البته با قیمتهای بالا.مثلا یه تاپ مجلسی 200 تومن که یکیش حراج 60 درصد داشت و باز تونستم واسه خودم یه چیزایی بخرم.

قیمت لوازم آرایشی مناسب بود.ریمل لانکوم 100 تومن و خط چشم مک رو 90 تومن گرفتم.

تو تایلند اکثریت غالب توریستها از همون کشورهای شرق آسیا و چین و کره و ژاپن هستند و برعکس تیپ غالب توریست های اروپایی که یه جین با یه تاپ و یه جفت صندل یا کتونی هست، اینا پیراهن های دانتل میپوشیدن با کفش پاشنه بلند و گل میزدن بغل موهاشون و خلاصه اصلن یه وضی😁

تازه همین ژاپنیها و کره ای ها تو رستوران به ازای هر نفر حداقل 4_5 مدل غذا سفارش میدادن و من واقعا موندم چه نسبتی هست بین این حجم غذا و اون هیکل های قلمی.

در مورد غذا بگم که چون من و همسر همه چیز میخوریم و تازه غذای تایلندی هم خیلی دوست داریم هیچی غذای کنسروی از اینجا نبردیم اما اشتباه کردیم! نه به خاطر خودمون بلکه به خاطر تارا...طفلک دلش لک زده بود واسه برنج.از برنج های اونا هم میدادم میگفت من پلو خمیر نمیخورم!😅 

یه بار بردیمش رستوران ایرانی که به لعنت خدا نمیارزید اما بچم طفلک اون برنج هندی رو با یه ولعی میخورد که بیا و ببین😂 پس اگه بچه همراهتان هست ترجیحا 2_3 تا غذای کنسروی با خودتون ببرین.

دیگه بگم ماساژ، ماساژ و باز هم ماساژ. .. ماساژ پا ساعتی 35 تومن.کل بدن از 45 تومن.ماساژ سنگ داغ که از گرون ترین ماساژهاست 60 تومن...تقریبا هر روز رفتیم و تارا رو هم میبردیم. ..

بعد از سفر تایلند هم که برگشتیم تهران هر روز بعد از ظهر تارا رو میذاشت مهد و تهران رو از شرق به غرب و از شمال به جنوب درنوردیدم. ...کلی از تخفیف ها خرید کردم واسه خودم.امسال خیلی خس و حال عید دارم.😊😊

بعدم اونقدر خونه تکوندم که مردم....امروز بلاخره تموم شد و الان خونمون برق میزنه.هیچ وقت به عمرم اینقدر خونه تمیز نکرده‌ بودم.حتی لحاف تشک های مهمون رو هم تکوندم.

تااازه این وسط عقد دختر داییم بود و ما مجبور شدیم یه سر هم بریم ولایت.البته کفش و لباس داشتیم و راحت بودیم.کلی خوش گذشت...

برای عید هم خانواده همسر همگی دارن میرن ترکیه اما ما چون تازه از سفر اومدیم و ترکیه تو این فصل سرده مضاف بر اینکه الان ناامن هم هست دیگه نمیریم باهاشون و با دلی آرام و قلبیمطمئن راهی ولایت خواهیم شد اگر خدا بخواهد...

اگر عمری و فرصتی باقی باشه به رسم هر ساله یه بیلان سالی هم مینویسم.الان حضور ذهن ندارم.اگر هم فرصت نشد که پیشاپیش عید همه مبارک😊

 

انفولانزا

سلام و صد سلام به دوستای گل و بلبل و به قول تارا نازگل

اول از همه یه تشکر حسابی از اوناییی که تو مسابقه از تارا جون حمایت کردن و ما برنده شدیم... مااااچ واسه همشون

شرمنده که باز دیر اومدم...

5 روز قبل از یلدا چشمتون روز بد نبینه که انفولانزا مرا درنوردید! در حدی که زنگ زدم مامانم گفتم خودت رو برسون که بچه ات از دست رفت.. اون بیچاره هم با اتوبوس 11 شب راه اتفاد اومد اینجا و دستش درد نکنه اگه نبود با اون حال نزارم واقعا میمردم... هوا هم که اگه یادتون باشه به شدت الوده بود و مهد تارا هم تعطیل و تو خونه بود... خوشبختانه به تارا همون اول مهر واکسن انفوقلانزا زده بودیم و نگرفت...

دیگه جونم براتون بگه قشنگگگگ یک هفته تمام افقی بودم... یک هفته بعدش هم نیمه افقی! 

بعدش هم که یکم سرپا شدم از بس تو خونه مونده بودم افسردگی گرفته بودم... هر وقت از پنجره بیرون رو نگاه میکردم و هوای کثیف و سیاه و دود گرفته رو میدیدم بغض گلومو میگرفت... دیگه برای نجات از این وضعیت اون سه شنبه ای که تعطیل بود رو رفتیم تبریز و از فردای روزی که ما رسیدیم بارندگیها شروع شد... یه سر هم ولایت رفتیم که 48 ساعت تمااااام برف اومد... برفش هم اینقدر تمیز و قشنگ بود که نگو.. مثل شکر میموند.. خلاصه کلی برف بازی کریدم و ریه هامون رو از هوای تمیز پر کردیم و تازه تو اون هوا خرید هم میرفتیم

موقع برگشت هم یه قسمت از اتوبان بسته بود و مجبور شدیم از جاده بیاییم و برف و کولاک هم بود و در نوع خود خاطره انگیز بود... تازه یه جا پلیس نگه مون داشت واسه زنجیز چرخ و از شیکه استانی اومده بودن با همسر مصاحبه کردن و تو اخبار استانی هم پخش شد

بعدم که از وقتی برگشتیم بزنم به تخته هوای تهران تمیزه شده... یعنی حاضرم اونقدر برف بیاد  و سرد بشه که گاز قطع شه و از سرما بمیرم اما از الودگی نمیرم!

راستی دوستان ما اگه خدا بخواد ماه دیگه داریم میریم تایلند.. 8 روز پوکت...

میخواستم هر کی تجربه سفر با بچه کوچک رو داشته لطفا راهنمایی کنه که چه جاها و تفریحاتی رو با بچه میشه رفت و کدوما رو نمیشه و اینکه چیز خاصی اگه لازمه ببرم و اونجا چی بخرم و از کجا بخرم... کلا هر چیزی که فکر میکنین لازمه بدونم بهم بگید ممنون میشم... منم ایشالله با سفرنامه عکس دار میرسم خدمتتون