دوشنبه ماموریتمو کنسل کردمو ۳ اومدم خونه امیرم ساعت ۴:۳۰ اومد خونه
سریع وسایلشو برداشت و رفت تهران
پروازش ساعت ۱۰ شب بود واقعا به زور داشت میرفت و اصلا دلش نمی خواست بره
منم اصلا حالم خوب نبود زنگ زدم ببینم مامان خونه س برم پیشش
که گفت خونه ست و بابا داره میره سرکار گفتم پس تو بیا پیشم
اومد و کلی با هم حرفیدیم بعد پاشدم شام درست کردمو زنگ زدم باباهم شام بیاد
شب خوبی بود من و بابا و مامان چون داداشیم تهران بود
اخر شب بابا رفت خونه و مامان موند پیش من
صبحم بیدارشدمو تو مسیر اداره مامانو گذاشتم خونه شون
دیروزم گفتم خب امروز کی بیاد پیشم
زنگ زدم به دخترخاله ۲۸ساله یکی یه دونه م
داشت از استخر میرفت خونه گفتم امشب میای پیشم
گفت اره و نیم ساعت دیگه خونه مون بود و کلی حرف و تجدید خاطره و فیلم و پیتزا
بعدشم خوابیدیمو امروز صبح که میومدم خونه بردم رسوندمش خونه شون امروزم تولدشه
و همه خاله ها بعد از ظهر اونجا جمعن و منم برسم میرم
خلاصه هر روز یه بساطی داریمو امروز یا فردا هم باید برم خرید اگه وقت بشه
یه پیراهن مجلسی هم دارم که روش با تور دانتل کارشده
واسه عروسی مینا دوخته بودمشو زیاد ازش خوشم نمیاد تصمیم گرفتم مانتوش کنم
فکر کنم مانتوی جالبی باشه ریسکه بالاخره یا میشه یا نمیشه
بعدشم یه مدته تصمیمات خوبی گرفتمو قدر وسایلمو میدونم مثلا شلوار مشکیم زیپش خراب شده بود در حالت عادی مینداختم میرفت الان تعمیرش کردمو میپوشم
یا قبلا از هرچیزی تعداد زیاد میخریدم یا وسایل فانتزی و الکی ولی حالا حسابشده تر خرید میکنم
بعدشم یه تصمیم گرفتم که همه ازش استقبال کردن
اونم فروختن لباس ها و کادو های نو که تو خونه داشتیمو خودمون استفاده نمیکردیم
مثلا امیر تو سفرای مختلفی که ایران و خارج رفته بود
یا خودم تو استانبول و مکه کلی خرید کرده بودیم که خب خیلیاش اضافه بود یا سایزم نبود و اینا
یا کلی هدیه و سوغاتی برامون اومده که خب یا با سلیقه مون جور نیست یا مازاده دیگه
اولین قدم هم فروختن ۲تا شلوار خونه و یه شلوار مشکی و یه تونیک به خواهرمو دخترخاله م بود و حالا امروز و فردا با پولش می خوام برم برای خودم لباسایی که لازم دارمو بخرم
بقیه هم کلی از این وسایل دارن که میتونیم یه بوتیک فامیلی راه اندازی کنیم
جای دوست جونم خیلی خالیه تو همه ی این رفت و امدا و شلوغیا نبودش کامل به چشم میاد
هیچ وقت به این رفتن و اومدناش و نبودنای گاه گاهیش عادت نکردم
هیچ وقت برای من محدودیت نبوده که رفتنش راحتی باشه
همیشه همراهم بوده که شادی و لذت هرچیزی با وجدش هزار برابر میشه