3ماه از اخرین نوشتن میگذره یادمه قبلنا اگه یه روز نمینوشتم دق میکردمو کلی دوستام نگران میشدن 

تلگرامو وایبر و اینارو زیاد دوست ندارم 

حس گذرا بودن دارم بهشون 

همه چی داره به سمت تنبلی و راحت طلبی پیش میره 

خیلی از دوستام دیگه نمینویسن ارشیو خیلیاشون پریده و چند نفری رو هم تو تلگرام یافتم که جای خوشحالیه 

این روزامون خوبه 

پر از امید استرس نگرانی خوشحالی 

و پراز التماس دعا از همتون 

شاد باشید دوستای خوبم

دوستای خوبم سلام

سال نو همگی مبارک

امیدوارم سال جدید سال پر از سلامتی شادی دلخوشی و موفقیت براتون باشه

میدونم خیلی کمرنگ شدم بیشتر تو اینستاگرامو وایبر هستم

گرچه کم کم از اونا زده شدمو دوباره دارم به وبلاگم برگشت میکنم

سال 93 با همه خوبیا و بدی هاش گذشت

شاید در کل بتونم بگم سال خوبی نبود مریضی داشتیم به بعضی هدفای مالیمون نرسیدیمو ...

ولی پر از انرزی مثبتم برای سال جدید

می خوام امسال رو خوب بگذرونم با یه عالمه تحول بزرگ تو زندگیم

به نظرم تا وقتی سلامتیمو خانواده مونو داریم هیچ چیزی نمیتونه مانع رسیدن به اهدافمون بشه

عید امسال جایی نرفتیمو خونه بودیم

دومین سالگرد پدربزرگ عزیزمم قبل عید گرفتیم

عیددیدنیای امسالم خیلی با مزه بود

هرکی خونه ما اومد با ارامش کامل یکی دوساعتی بودن

و اصلا از اون دیدو بازدیدای هول هولکی عید خبری نبود

تازه یکی از خاله هام پریروز اومدن خونه مون عید دیدنی

ولی برای من کارمند خسته کننده بود و اصلا استراحت نکردم

از بس مجبور بودم هر روز خونه مرتب کنم اماده باش مهمون باشمو اینا

از سال بعد باید یه برنامه سفر بچینیم

خب یه عالمه عیدی دادیم

یه عالمه عیدی گرفتیم

یه انگشتر و دستبند گوگولی قبل عید با امیر خریدیم که عاشقشم

یه تسبیح داشتم که از مکه خریده بودمو همه جا تبرکش کرده بودم مشهدم برده بودمش

دادم ست انگشترم یه تیکه طلا براش انداختن

ست شیک و اسپرتی شد

برای بابا امسال عیدی و تولدش با هم گوشی خریدیم

بقیه هم که نقدی بود

روز زن  و مادر هم برای مامانم یه کریستال ناختمن گرفتیم با خواهری

برای خودمم یه ست پیمانه استیل و یه فلاسک سرخابی گوگولی

کلا امسال سلیقه م فانتزی شده

دیگه اینکه قول میدم سریعتر اپدیت کنم

شمام اگه گذرتون اینجا افتاد یه رد پایی بزارید تا بدونم هستید

 

هفته پیش یه اتفاق خیلی بد برای یکی از همکارام افتاد و دختر جوونشو از دست داد 

این اتفاق به خاطر شرایط اون خانم(ترک کردن همسرش و با سختی بزرگ کردن این بچه و ...) 

 و اشنایی که با دخترش داشتیم خیلی بدتر بود  

دختره 2سال بود ازدواج کرده بود و من شوهرشو میدیدم دلم خیلی میسوخت

از اونروز انگار بیشتر قدر خانواده مو میدونم هر لحظه سعی میکنم خوش باشیم 

بیخودی از هم ناراحت نشیم محبتمونو ابراز کنیم 

خلاصه زبونم لال کاری نکنیم که بعدا پشیمون شیم 

اینارو نوشتم که قدر باهم بودناتونو بیشتر بدونید 

من میدونم الان انقدر تو جامعه اعصاب خوردکنی و گر*ونی و اینچیزاست که ادمارو عصبی میکنه 

ولی به خدا دلخوشی نه به پوله نه به امکانات 

تلاش کنید اما حرص بیخود نخورید 

خب برسیم به عییییییییییییییییییییییید 

جدیدا خیلیا از عید و دید و بازدید و اینا بدشون میاد 

هرکیو میبینم میخواد یه جوری از این جریان فرار کنه   

اونم به خاطر اینه که خسته ن و می خوان استراحت کنن 

ولی به نظر من همه چی به تفکرات ما برمیگرده 

من دلم می خواد نوروز رو زنده نگه داریم این رسم قشنگ و باستانی خودمونو 

دلم می خواد تجملاتشو کم کنیم 

دلم می خواد لباس نو بخریم نه خیلی گرون نه با اعصاب خورد کنی 

دلم می خواد ذوق و شوق هفت سین داشته باشیم 

یه هفته ست با امیر شروع کردیم به خونه تکونی 

لباسای کهنه و لباسایی که نمیپوشیمو گذاشتیم بیرون 

پرده هارو شستیم 

کفشامونو مرتب کردیم 

لوستر دیواری و روتختی خریدیم 

کلی هم خسته شدیم ولی چون باهم و با دلخوشی اینکارارو کردیم  

کلیم لذت بردیم 

دوستای خوبم براتون شادی و ارامش ارزو میکنم 

تو لحظه زندگی کنید که عمر میگذره و باهم بودنا کوتاهه 

...

بچه ها ممنون که به فکرمید 

راستش وبلاگ نویسی خیلی سخت شده برام نمیدونم چرا؟؟؟ 

دیدید عید داره از راه میرسه یه سالم گذشت 

امیر که همش داوریه  

یعنی رسما هیچ پنج شنبه جمعه ای خونه نبوده هفته بعدم میره ترکیه 

منم واسه خودم مشغولم جدیدا به شیرینی و کیک پزی علاقه مند شدمو هر روز کیک های مختلف میپزم 

کیک وانیلی،کیک شکلاتی و ... 

کلیم واسه خودم وسایل قنادی و این چیزا خریدم  و یه دفترچه 100 صفحه ای رنگی دستور اشپزی درست کردم

خلاصه با این چیزا خوشم 

چند تا مهمونیم رفتم  

مادربزرگمم دوباره بیمارستان بستریه 

مامانمینا همشون مریضن و یه هفته ست ندیدمشون 

کارای اخر سال و مرتب کردن کارای اداری هم مونده  

واسه عیدم که هیچ کاری نکردمو برنامه ای نچیدم فقط وقت اصلاح ارایشگاه گرفتم 

بیام ببینم شما چیکار میکنید

نمیدونم روزها برای همه انقدر سریع میگذره یا فقط برای من اینطوره 

واقعا امسال سال اسب بود و همش در حال بدو بدو  

هم ما و هم روزها 

خدارو شکر یکمی وضعیت حقوقمون بهتر شده و دارن با قانون* خدمات *کشوری یکسان سازی میکنن 

شاید یکی از دلایلی که از کار کردن خسته شدم همین حقوق کم کار زیاد و قسطای زیاد باشه 

خب بهرحال تو کار حقوق و بعد مالی انگیزه مهمیه 

راستش درون من هیچوقت با کارمندی سازگار نبوده 

نه از نظر زمان و دیر و زود بیدار شدن و اینا 

همیشه دوست داشتم پول خوبی در بیارم تا جوونم خیلی جاهای دنیا رو ببینم  

با ادمای مختلف و بالاتر از خودم از نظر فکری و تجربه ارتباط داشته باشم 

ولی الان محیط کارم اینطور نیست 

شاید کارایی مثل یه شرکت بازرگانی و واردات صادرات بیشتر به روحیه م بخوره 

البته تو محیط بیرون هم اینطور نیست 

خاصیت شهرستان و محیط های کوچیک همینه که ادمای محدودی داره و معمولا تو یه طیفن 

همیشه فکر میکنم نکنه سنم که بیشتر شه پشیمون شم که چرا حرف امیرو قبول نکردمو 

از این شهر و حتی کشور نرفتم 

روزهامون عادی میگذره 

من میرم ماموریت و امیر میره داوری 

تقریبا 3 ماهه هیچ اخر هفته ای خونه نبوده و من اکثرا تنهام 

خدا رو شکر به خاطر سلامتی امیدوارم همیشه شاد باشید

چش نزنم یه ذره کارمون سبک شد البته سبک که نه استرسش کم شد 

7 اذر تولد دوست جونم بود وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم همیشه تولد امیر یادم بود از همون بچه گی 

 شاید به خاطر اینکه تولدش روز نیروی دریاییه 

طبق پاییز و زمستون هر سال که لیگ هست و امیر تقریبا همه 5 شنبه جمعه ها برای داوری اینور و اونوره 7 اذر هم رفت اصفهان 

البته منم خیلی بد سرما خورده بودم 

گلودردی که تا حالا تجربه ش نکرده بودم 

حتی اب نمیتونستم بخورم انقدر که گلوم درد میکرد و انگار زخم بود 

دلیلشم خوردن خودسرانه انتی بیوتیک تو اول فصل و ناقص رها کردنش بود که باعث شد میکروبا قویتر برگردن 

چون خیلی وقت بود مامان باباهارو خونه مون دعوت نکرده بودم  

تصمیم داشتم برای تولد امیر شام بدیم 

7 اذر که نشد 14 اذر هم امیر برنامه اهواز داشت این شد که مهمونیمون افتاد 3 شنبه وسط هفته 

خلاصه بماند که با چه دردسری من تونستم وسط هفته بساط مهمونی را بندازم 

شب قبلش تا 3 با امیر دوتایی کار میکردیم 

تازه رفتیم یه کیک خوشگلم سفارش دادیم انقدم خوشمزه و قشنگ درش اورد که کیف کردم 

به هر حال روز مهمونی رسید و مهمونای ما 13 نفر بودن متشکل از مامانمینا و مامانشینا و خواهرمینا و خواهرشینا 

غذا هم به خاطر نوع مهمونی قرمه سبزی و مرغ پلو و سالاد ماکارونی و ژله رولتی و کاستر،  

کدو حلوایی و .. این چیزا بود 

کلا شب خیلی خوبی بود از اینکه مهمون داشتمو به همه خوش گذشت و تونستیم تفلد خوبی بگیریم  

خیلی خوشحال شدم 

کادو هم برای امیر سکه گرمی گرفتم 

مینا یه کیف خوشگل 

و بقیه هم نقدی کادو دارن که همینجا از بودنشون و حضورشون ممنونم 

حالا یه ماموریت در پیش دارم امیرم 3-4 روز میره لیگ 

اگه یه وقت پیدا کنم که دوتایی باشیم می خوام ابگوشت درست کنمو خاندان رو جمع کنم به صرف ابگوشت

خب هفت* ه کتا* ب هم به سلامتی گذشت  

دوست جونمم با یه شاخه گل و یه جعبه شیرینی بهم تبریک گفت

البته برای ما که تو جریانشیم خیلی فرق نمیکنه چون 1ماه قبل و 1 ماه بعدش مشغولیم 

من واقعا از کار اداری و ناملایماتشو رفتارای همکارا و ... خسته شدم 

نمیدونم چیکار باید بکنم 

مطمئنمم رییسم با انتقالم به یه بخش دیگه موافقت نمیکنه 

اخه دور از جون شما از من دیوونه تر کیو می خواد پیدا کنه 

هفته پیش 2 روز تهران بودم 2 روز ماموریت  

جمعه هم مهمون اداری از تهران اومد و چند ساعتیم با اونا بودم 

از این ماه 2 تا قسطامون تموم شد حدود 600 هزارتومن و من انقده ذوق دارم 

400 هزار تومان هم بهمون کارت هدیه دادن که کلی چسبید 

گرچه چاله چوله های زندگی خیلی زیاده ولی خب بازم مزه داد 

از این ماه باید برنامه ریزی بیشتری برای پس انداز کنم تا ایشالا بتونیم خونه مونو عوض کنیم 

بعدش این هفته تولد امیره 

البته که ایشون دوباره داره میره داوری ولی من می خوام برم هدیه شو بگیرمو فکر کنم چطوری تولد بگیرم 

انقده کار اداری کردم که مهمونی دادن یه کار وحشتناک به نظرم میاد 

الانم که زمستونه و بیرون برگزار کردن اصلا مفهومی نداره 

ما کلا 13 نفر میشیم که خب خونه مون کوچیکه بعدش می خوام یه شام ساده باشه  

که بشه سلف سرویسی خورد 

اصلا مغزم کار نمیکنه 

به قول یکی از دوستام مغزم درد میکنه 

سالاد الویه هم خیلی تکراری شده نه؟

....

خب موضوع پست قبلم مورد استقبال قرار نگرفت 

خودم میدونم که دیگه وبلاگ اون رونق قبلی رو نداره و فعلا وایبر رو بورسه  

یکی از بچه ها خواسته بود که عکس خریدای ترکیه رو بذارم 

راستش کاش زودتر گفته بودید اخه من همشونو جمع کردم و باز کردن و عکس انداختن و اپلود کردن خیلی زمانبره 

ولی چون دلم نیومود حرفتونو زمین بندازم از تو سایتشون عکس خریدارو میذارم این دوتا بارونی رو هرکدومو 59 لیر گرفتم که لیر رو 1450 در نظر بگیرید  

ما بیشتر خریدامون از مارکایzara-lcwaikiki-defacto-mothercare-ikeaبود  

یه سری از عکسارو پیدا کردمو براتون گذاشتم ولی خیلی باید سایتارو بگردم

  

Body - XSIDE  

این بلوز 19 لیر   ---این بلوز 29 لیر  

 Body - LC WAIKIKI 

پیراهن خونه 29 لیر----- بلوز 20 لیر 

Image 1 of BASIC T-SHIRT from Zara  

تی شرت zara7دلار

Mothercare Pink 8 Piece Newborn Gift Set  

اینم واسه نی نی اینده که 110 لیر از mothercareخریدیم  

View details of Mothercare Loved So Much Cuddle 'N' Dry And Wash Mitt 

اینم حوله و لیف از mothercareکه 50 لیر خریدیم 

View details of Mothercare Goodbye Tears Baby Shampoo - 500ml    

اینم شامپو و پود بچه و لوسیون و روغن و ..مارکmothercareکه امیر حساس بود بخریم حدودای 150 تومن شد 

AVENT Contemporary Freeflow Pacifier AVENT Baby Bottle 

Toddler bowl big 12m+   Toddler fork and spoon 12m+

پستونک و شیشه شیر و ظرف غذا و قاشق و چنگالphilips avent ,

دوستای قشنگم سلام  

خب سفر مشهد ما جور نشد 

یعنی با توجه به مرخصی استانبول و قوانین شرکت امیرینا گفتن میتونی بری مرخصی 

 ولی به ازا هر روز 250 هزارتومن از حقوقت کم میکنیم 

ماهم دیدیم نمیصرفه چون شاید زمستون یه برنامه سفر کیش داشته باشیمو بی خیال شدیم

همیشه اعتقاد داشتم تکنولوژی خوب و بد بودنش با نحوه استفاده ما ازش تعریف میشه 

مثلا همین وایبر هم میتونه بد باشه و هم خوب 

یه مدته تو گروه فامیلی که درست شده هر شب یه کتاب معرفی میکنم 

به نظر خودم خوبه 

این وبلاگ هم همینطور 

به خاطر همین تصمیم گرفتم امروز در مورد خرید اینترنتی با هم صحبت کنیم 

راستش من علاقه زیادی به خرید اینترنتی دارم 

یعنی از این که پست برام یه چیزی رو بیاره هیجان زده میشم 

البته اینطور نیستم که تو هر سایتی یا هر چیزی رو بخرما کلی تحقیق میکنمو مسائل ایمنی رو رعایت میکنم 

این همکار من ابدا چیزی رو از اینترنت نمیخره و میگه قابل اعتماد نیست 

تا حالا چیزایی که از اینترنت خریدم شامل عطر و ترازوی دیجیتالی و فیلم و اینا بوده و تا حالا هم مشکلی نداشتم 

جدیدا هم یه پتوی نوزادی کارترز گوگولی سفارش دادم که منتظرم فردا به دستم برسه 

یکی از علاقه مندیام اینه که یه مزون اینترنتی البته تو زمینه لباس بچه راه بندازم 

شاید یه روز اینکارو کردم  

راستی یه مقدار لباس و وسایلم دارم که یا هدیه بوده و یا خریدمو استفاده نکردم اگه کسی  سایتی رو مثل سایتای خارجی میشناسه که بتونم اینارو بفروشم بهم خبر بده    

شایدم تو همین وبلاگ فروختمشون  

به نظرتون کار بی کلاس و ضایعیه؟؟؟؟؟

خب اینهمه حرف زدم تا بیاین و سایتایی که میشناسیمو ازشون خرید کردیمو بهم معرفی کنیم 

 ( البته قبول دارید که اینا فقط جنبه معرفی داره و هیچ مسئولیتی متوجه معرفی کننده نیستا)

من از این سایت حدود 700 تومن عطر خریدمو خیلی راضی بودم البته تو تهران فروشگاهم دارنperfumeimperial.com 

این سایتم مدام نگاه میکنمو قیمتاش خوبه ولی چیزی تا حالا نخریدمatrafshan.ir 

از البسکو هم 2 بار خرید کردم که خیلی خدماتشون بد بود هم 15 روز طول کشید دستم برسه هم جنسا با عکسای سایت متفاوت بود albasco.com 

از چاره هم ترازوی دیجیتالی خریدم که خوب بود ولی اونم طول کشید و به نظرم یکم گرونهchare.ir 

بلیط هواپیمای سفرای داخلیمونم از این سایت میگیریم تاحالا که مشکلی نبوده tcharter.ir البته کنسلی نداره

دوستای خوبم سلام

 این وبلاگ باید یه امکانات خوبتری داشته باشه ها

 مثلا همین عکس گذاشتن و اپلود کردن راحت تر بشه

مثلا تو اینستا گرامو وایبر انقدر راحته ادم هی دلش می خواد الکی عکس بندازه

 البته ما ایندفعه خیلی عکس ننداختیم چون بیشتر بازار و اینجاها بودیم

 راستی لاله پارک تبریزم همین مارکای ترکیه رو داره فقط با 2 برابر قیمت

احتمالا اگه خدا بخواد ۴شنبه ۵شنبه رو مشهد باشیم

فعلا با مرخصی امیر موافقت نشده

تولد امام حسین مشهد بودیم شاید شهادتشم تو حرم باشیم

سرم خیلی شلوغه چون هف*ته ک*تاب نزدیکه و یه عالمه کار ریخته روسرم

نی نی پسرخاله مینا هم به دنیا اومد و دیروز رفتیم دیدنش

تولد غزاله هم به خاطر عاشورا و این روزا یه هفته عقب افتاد

مادربزرگمم عمل کردن و هنوز تهرانه

قراره فردا بخیه هاشو بکشن

همچنان روزها رو میگذرونیم ولی باید کیفیت زندگیمونو ببریم بالا

چشم رو هم بزاریم جوونیمون رفته

 

ما برگشتیم یه سفر 7 روزه به استانبول شهری که خیلی دوسش دارمو برام پر از حس خوبه این دومین سفر ما به استانبول بود و اینبار از گرفتن بلیط و رزرو هتل و بیمه و ... همه کاراشو خودمون کردیمو خیلیم خوب بود یه احساس اعتماد به نفس خوبی به ادم میده بیشتر سفرمون به خرید گذشت چون سری قبل اکثر جاهای دیدنی رو رفته بودیم ایندفعه فقط پارک مینیتورک و اکواریوم استانبول رو رفتیم که خیلی هیجان انگیز بود خواهرمینا هم قبل از ما رفته بودن که اونجا همدیگه رو هم دیدیم

خب راستش بعد اینکه وبلاگ قبلی و سوابق نوشته هام پاک شد

 و پیگیری منم برای برگشتشون نتیجه نداد یکمی از نوشتن خاطراتم دلسرد شدم

هفته گذشته یکم مشکلات جسمانی داشتمو و یه خطر که با دعا و نذر و نیاز از سرم گذشت

بعدش اسفند ۲تا عروسی داریم

بعدش دوباره کلی وسایل مازاد فروخته شد و کلی مرتب شدن نسبی کمدم هیجان میده بهم

و اخرش اینکه یه عالمه عطر بازی کردمو بعد مدتها که قول داده بودم عطرای بیخود نخرم

 برای ولنتاین خودمونو تحویل گرفتیمو برای خودمون عطر خریدیم

عطر خودمBurberry Body

Burberry Body EDT

این عطری که برای عیدی  مامانم خریدیم  Wish Chopard

Wish Chopard

اینم عطرایی که برای امیر گرفتیم Jaguar Classic Black  وووPolo Double Black

Polo Double Black    Jaguar Classic Black

و معرفی یه سایت خوب که عطراش اصل هستند و خودم ازشون خرید میکنم

http://perfumeimperial.com/

عطرهایی که تا حالا داشتم

اولین عطری که تو نوجوونی داشتمو یادم میاد  دیویدوفCool Water

اولین عطر حرفه ایم خرید از هایلند سال ۸۴Gucci EDP II

بهترین خاطره م از عطر و اولین عطری که از امیر به مناسبت تولدم هدیه گرفتم بربری بریتBrit EDP

عطر خرید عروسیمون  Euphoria  Euphoria

عطرای دیگه م 

   Lady Million  Lady Million بلک ارکید تام فورد Black Orchidآلین Alien EDP

دی اند جی D&G The One Rose فرر Ferre Rose

چند روز پیش نشسته بودمو فکر میکردم به عنوان یک کت*ابدار خیلی وقته کتاب جالبی نخوندم

کتاب زیاد خوندما ولی کتابی که بتونم به کسی معرفیش کنمو عموم مردم ازش لذت ببرن

بعد فکر کردم باید از دنیای شازده کوچولو و جین استین و دن ارام وغیره بیام بیرون

کلی گشتمو زنگ زدم به کتابفروشی محبوبمو ۳تا کتاب سفارش دادم

بعدش راننده اداره داشت میرفت اونجا و برام گرفتشون

- مثل آب برای شکلات از لورا اسکوئیل که خیلی دوسش داشتم سبکش جالب بود

عطر سنبل عطرکاج از فیروزه جزایری دوما جالب و خاطره انگیز

جاناتان مرغ دریایی از ریچارد باخ پر از مفهوم و عمیق راستش خیلی برام جذاب نیود

 بعد من این ۳تا کتابو تو نصفه روز خوندم

کلا من خوره کتاب دارمو تا کتابی که دستمه تموم نشه به هیچ کار دیگه نمیرسم

بعدش ۵شنبه دخترعموی امیر از مکه برگشته بودو خانومارو ناهار دعوت کرده بود اونم ساعت ۱۲:۳۰

اول گفتم بذار با لباس اداره برم اخه این چه وقته دعوتع خودشم کارمنده و اکثر مهموناشم کارمند

(اینجا پنج شنبه ها تعطیل نیست)

بعدش گفتم زشته سالی یه بار همدیگه رو میبینیم خلاصه من ۲ساعت مرخصی گرفتمو

 بدو بدو رفتم خونه و اماده شدم و ساعت ۱۳:۱۵ رسیدم سالن دیدم فقط ۳-۴نفر اومدن

تازه بعد من مهمونا اومدن و ساعت ۲:۳۰ ناهار دادن

بعد از ظهر هم یه مکالمه دلنشین با عمه مهربونم داشتمو یه خبر خوب بهم داد

ازدواج پسر یه دایی و دختر اونیکی دایی بابام

و قراره عید برن است*رالیا

دیگه اینکه جمعه صبح امیر داوری داشت و منم از فرصت استفاده کردمو افتادم به جون خونه

کلی کار و خونه تکونی کردم بعد کمدهامو مرتب کردم

تمام لباس های اضافی مو طبقه بندی کردم

یه سری که کهنه بود رفت تو سطل زباله

یکسری تبدیل به دستمال گردگیری شد

یکسری برای کودک اینده بسته بندی شد

یه سری برای بوتیک خوانوادگی مرتب و کنار گذاشته شد

و کلی احساس سبکی کردم یه عالمه چیزم پیدا کردم که اصلا یادم نبود مثلا ۲تا تونیک و یه سارافون

تازه فکر میکردم اصلا شلوار خونه ندارم که نتیجه تفحص تو کمدم ۳دست لباس خونه و ۲تا شلوار نو شد

حالا دیگه از این به بعد میدونم چی بخرمو چی نخرم

فقط موند بالشامون که می خوام برای عید رو بالشی و روتختی رو عوض کنم و یکمی بالشامو پرکنم

برای مسافرت خاصی هم برنامه ریزی نکردیم چون اگه خدا بخواد می خوایم اردیبهشت بریم یه سفر خارجی

 و ۲ ماهه داریم پولامونو جمع میکنیم

کم کم داره بوی بهار میاد

 

مي‌دانم‌ هيچ‌ صندوقچه‌اي‌ نيست‌ كه‌ بتوانم‌ رازهايم‌ را توي‌ آن‌ بگذارم‌

 و درش‌ را قفل‌ كنم؛ چون‌ تو همه‌ قفل‌ها را باز مي‌كني. مي‌دانم‌ هيچ‌ جايي‌ نيست

‌ كه‌ بتوانم‌ دفتر خاطراتم‌ را آنجا پنهان‌ كنم؛

چون‌ تو تك‌تك‌ كلمه‌هاي‌ دفتر خاطراتم‌ را مي‌داني...

حتي‌ اگر تمام‌ پنجره‌ها را ببندم، حتي‌ اگر تمام‌ پرده‌ها را بكشم،

تو مرا باز هم‌ مي‌بيني‌ و مي‌داني. حتي‌ اگر تمام‌ پنجره‌ها را ببندم،

حتي‌ اگر تمام‌ پرده‌ها را بكشم، تو مرا باز هم‌ مي‌بيني‌ و مي‌داني‌ كه‌ نشسته‌ام‌

يا خوابيده‌ و مي‌داني‌ كدام‌ فكر روي‌ كدام‌ سلول‌ ذهن‌ من‌ راه‌ مي‌رود.

تو هر شب‌ خواب‌هاي‌ مرا تماشا مي‌كني،

آرزوهايم‌ را مي‌شمري‌ و خيال‌هايم‌ را اندازه‌ مي‌گيري.

تو مي‌داني‌ امروز چند بار اشتباه‌ كرده‌ام‌ و

چند بار شيطان‌ از نزديكي‌هاي‌ قلبم‌ گذشته‌ است.

تو مي‌داني‌ فردا چه‌ شكلي‌ است‌ و مي‌داني‌ فردا چند نفر پا به‌ اين‌ دنيا خواهند گذاشت.

تو مي‌داني‌ من‌ چند شنبه‌ خواهم‌ مُرد و مي‌داني‌ آن‌ روز هوا ابري‌ است‌ يا آفتابي.

تو سرنوشت‌ تمام‌ برگ‌ها را مي‌داني‌ و مسير حركت‌ تمام‌ بادها را.

و خبر داري‌ كه‌ هر كدام‌ از قاصدك‌ها چه‌ خبري‌ را با خود به‌ كجا خواهند برد.

تو مي‌داني، تو بسيار مي‌داني...

خدايا مي‌خواستم‌ برايت‌ نامه‌اي‌ بنويسم.

 اما يادم‌ آمد كه‌ تو نامه‌ام‌ را پيش‌ از آن‌ كه‌ نوشته‌ باشم، خوانده‌اي...

 پس‌ منتظر مي‌مانم‌ تا جوابم‌ را فرشته‌اي‌ برايم‌ بياورد.

فکر کنم از عرفان نظراهاری باشه

خب بالاخره امیر از سفر برگشت یعنی دیروز ساعت ۶ رسید و ساعت ۷:۳۰ هم رفت سرکار

کل شب رو نخوابیده بود و قرار بود ساعت ۲ برسه که پروازش تاخیر داشت

 و ۶ رسید بماند که اون شب من چطوری خوابیدم

دیروز هم ۶عصر از سرکار برگشت و به طرز بیسابقه ای از همون موقع تا امروزکه من بیام اداره خوابیده بود

۴شنبه هم تولد دخترخاله م بود و همه اونجا جمع بودیم بعدش من پیشنهاد فروش وسایل اضافی رو مطرح کردم که کلی استقبال شد

بعدش من یه شلوار مشکی که یه سایز برام کوچیک بود و یه شلوار هالیدی که خریده بودمو رنگشو دوست نداشتمو به دخترخاله م فروختمو رفتم خودم یه شلوار هالیدی که دوست داشتم خریدم

یه کت و دامن هم عروسی مینا دوخته بودم که یه بارم نپوشیدمشو دوسش نداشتم اونم خاله م برداشت

دخترخاله م هم کلی شال داشت که به بقیه فروخت و به جاشون کرم ضدافتاب و اینا خرید

خیلی باحال بود

حالا این هفته قراره خونه اون یکی خاله م جمع شیم  یه سری از لباسام رو گذاشتم کنار برای کودک اینده

 و بقیه هم که همش مارک و اتیکتاش روشه مونده که این هفته ببرم تو دوره

من که کلی احساس خوب داشتمو کلی سبک شدم

بعدشم ۵شنبه با مامان رفتیم بیرون که یهو من دیدم دستبندم نیست اصلا نمیدونم کجا افتاده کلی همه جارو گشتم به شهرداری و تاکسی رانی و نگهبانی و همه جا سر زدم

فقط چون خواهرشوهرم سر عقد بهم داده کلی اعصابم خورد شد

اگه ممکنه یه انرژی مثبت وبفرستید و دعا کنید که پیدا شه

امروز با امیر می خوایم بریم یه کتابفروشی قدیمی و کلی اسم کتاب نوشتم که بخرم

راستی سبد کالا به ما هم تعلق نمیگیره و ما جزو پولدارای جامعه هستیم

یه سوال: بچه ها کسی از شما کرم دور چشم استفاده میکنه؟ میشه بگید چه مارکی و ایا راضی هستید یا نه؟

یه سوال دیگه: برا ی این جاهای جوش کوچولو که بعد اصلاح یا به هر دلیلی رو ژوست میمونه کسی لایه بردار استفاده کرده؟

دوشنبه ماموریتمو کنسل کردمو ۳ اومدم خونه امیرم ساعت ۴:۳۰ اومد خونه

 سریع وسایلشو برداشت و رفت تهران

پروازش ساعت ۱۰ شب بود واقعا به زور داشت میرفت و اصلا دلش نمی خواست بره

منم اصلا حالم خوب نبود زنگ زدم ببینم مامان خونه س برم پیشش

که گفت خونه ست و بابا داره میره سرکار گفتم پس تو بیا پیشم

اومد و کلی با هم حرفیدیم بعد پاشدم شام درست کردمو زنگ زدم باباهم شام بیاد

شب خوبی بود من و بابا و مامان چون داداشیم تهران بود

اخر شب بابا رفت خونه و مامان موند پیش من

صبحم بیدارشدمو تو مسیر اداره مامانو گذاشتم خونه شون

دیروزم گفتم خب امروز کی بیاد پیشم

زنگ زدم به دخترخاله ۲۸ساله یکی یه دونه م

داشت از استخر میرفت خونه گفتم امشب میای پیشم

گفت اره و نیم ساعت دیگه خونه مون بود و کلی حرف و تجدید خاطره و فیلم و پیتزا

بعدشم خوابیدیمو امروز صبح که میومدم خونه بردم رسوندمش خونه شون امروزم تولدشه

 و همه خاله ها بعد از ظهر اونجا جمعن و منم برسم میرم

خلاصه هر روز یه بساطی داریمو امروز یا فردا هم باید برم خرید اگه وقت بشه

یه پیراهن مجلسی هم دارم که روش با تور دانتل کارشده 

واسه عروسی مینا دوخته بودمشو زیاد ازش خوشم نمیاد تصمیم گرفتم مانتوش کنم

فکر کنم مانتوی جالبی باشه ریسکه بالاخره یا میشه یا نمیشه

بعدشم یه مدته تصمیمات خوبی گرفتمو قدر وسایلمو میدونم مثلا شلوار مشکیم زیپش خراب شده بود در حالت عادی مینداختم میرفت الان تعمیرش کردمو میپوشم

یا قبلا از هرچیزی تعداد زیاد میخریدم یا وسایل فانتزی و الکی ولی حالا حسابشده تر خرید میکنم

 بعدشم یه تصمیم گرفتم که همه ازش استقبال کردن

 اونم فروختن لباس ها و کادو های نو که تو خونه داشتیمو خودمون استفاده نمیکردیم

مثلا امیر تو سفرای مختلفی که ایران و خارج رفته بود

 یا خودم تو استانبول و مکه کلی خرید کرده بودیم که خب خیلیاش اضافه بود یا سایزم نبود و اینا

یا کلی هدیه و سوغاتی برامون اومده که خب یا با سلیقه مون جور نیست یا مازاده دیگه

اولین قدم هم فروختن ۲تا شلوار خونه و یه شلوار مشکی و یه تونیک به خواهرمو دخترخاله م بود و حالا امروز و فردا با پولش می خوام برم برای خودم لباسایی که لازم دارمو بخرم

بقیه هم کلی از این وسایل دارن که میتونیم یه بوتیک فامیلی راه اندازی کنیم

 جای دوست جونم خیلی خالیه تو همه ی این رفت و امدا و شلوغیا نبودش کامل به چشم میاد

هیچ وقت به این رفتن و اومدناش و نبودنای گاه گاهیش عادت نکردم

هیچ وقت برای من محدودیت نبوده که رفتنش راحتی باشه

همیشه همراهم بوده که شادی و لذت هرچیزی با وجدش هزار برابر میشه 

ممنون از کامنتایی که برام گذاشتید کلی حس های خوب بهم دادید اینم یه نمونه از مهربونیاتونه

چند تا برنامه مهم دارم که حتما باید تو یکی دو هفته اینده انجامشون بدم

هفته پیش کلی عکس چاپ کردمو یه سریش رفت تو البوم و یه سریشو رو یخچال چسبوندم

یکی از این برنامه ها دعوت ندایینا و دیدنشون بود

خیلی وقت بود ندیده بودیمشونو واقعا نمیشد برنامه ریزی کرد

این اواخر ماموریتهای من و داوری های امیر تمام تعطیلات و اخر هفته هامونو پر میکرد

و برنامه ش هم دقیق مشخص نبود

بالاخره تونستیم جمعه شب رو برنامه بریزیم و با هم باشیم

شب قبلش هم یه سر به خاله اینا زدیم

خلاصه صبح بیدارشدمو یکم جمع و جور کردمو برنامه شامو اماده کردم

بعدشم برای اولین بار پاناکوتا درست کردم

مزه ش شبیه پودینگ و موس بود شامم مرغ پلو و سالاد فصل و تیرامیسو درست کردم با بورک

همون که تو خمیر فیلو مایع ماکارونی و پنیر پیتزا ریختمو لقمه کردم

امیر نذاشت چیز دیگه ای درست کنمو گفت ساده بگیر که رفت و آمدها زیاد شه

خلاصه شب خوبی بود و حالا کلی کار دیگه هست که باید براشون برنامه ریزی کنم

ادامه نوشته

خب بعضی از ماها خیلی وقته وبلاگ مینویسیم جوری که دوستای وبلاگیمون از لابه لای نوشته هاشون بدون اینکه دیده باشیمشون یه شخصیتی برامون پیدا می کنن جون میگیرن و میان تو زندگی واقعیمون میان تو ارزوهامون میان تو دعاهامون میان تو دغدغه هامون

خب من تو سال اخیر چون خیلی سرم شلوغ شد خیلی از دوستای وبلاگیمو محدود کردم خیلیام چون نمیتونستم بهشون سر بزنم کم کم خودشون کنار رفتن و موندن همین چند تا لینکی که کنار وبلاگم هست

و چند تا وبلاگ که گهگاهی گذرم بهشون میوفته

امروز حس کردم به خیلیاشون غبطه می خورم یعنی هر کدوم یه خصوصیتی دارن که برای من الگو هستن گفتم بنویسم تا خوشونم بدونن فکر میکنم برای هر کس جالب باشه بدونه دیگران راجع بهش چه برداشتی داره

این موارد صرفا برداشتهای منه که ممکنه غلط هم باشه

گلی و آقای همسر: عاشق حافظه گلیم یعنی من کیف میکنم این دختر انقدر حافظه ش خوبه بعد هر وقت این حافظه قویشو میبینم حس میکنم من واقعا الزایمر دارم فقط یکم نسبت به خودش و اطرافش سختگیره که خودشو اذیت میکنه

عاشقانه های همسرانه الی: الی یه دختر و مادر مهربونه وقتی میبینم ۲تا نی نی داره  حس یه خونواده جا افتاده رو بهم میده

روزانه هایم هلیا: هلیاست و خریداش یعنی همیشه حس میکنم یه عالمه لباس داره و لی همیشه در حال خریده

دخملی: وای این دختر چقدر زرنگه یعنی یهویی وسط اونهمه کاری که داره مهمون دعوت میکنه و وقتیم مهمون ناخونده میاد سریع غذاهای رنگارنگ درست میکنه ولی هنوز فوت پدرش تو ذهنمه خدارحمتشون کنه

 رز صورتی: فوت پدرش تا چند روز منو درگیر خودش کرد دختر فوق العاده معتقد و مهربونیه ولی زمونه فکر میکنم خیلی خوب باهاش تا نمیکنه

ساینا: ساینا یه جورایی مثل منه ولی خیلی باسلیقه خیلی حامی و خیلی مهربونه نبود مادرش کلی دل منو به درد میاره

غزل:اسم وبلاگش یه حس صمیمیت خاصی بهم میده و همیشه تو ذهنش پسرکه و یه زندگی آروم

نقطه جون: یه حاج خانوم واقعی یه سنگ صبور یه دوست مهربون یه نفر که میتونه تو رو امیدوار کنه میتونه برات کامنتای ۴ صفحه ای بذاره کلی با برنامه و شوخ و شنگ

شایلین: یه ادم موفق و با برنامه و با کلاس

روناک: از روناک فقط پوپی(success) تو ذهنمه

موژان: ارتباط نزدیک و خوبش با خواهراش خیلی برام جالبه خیلیم مهربونه

بانو: مهربونی و خانومیش خیلی پررنگه

میترا: یه دختر با اراده چقدر برای لاغری من تلاش کرد تو ۴ ماه ۲۰ کیلو وزن کم کرد با اونهمه کارو بچه تازه درسشم ادامه میداد

سیندخت: کتاب مبنویسه شعر میگه تازه هم که مامان شده فقط همیشه نگرانه

حسنا بانو: خب من ارتباط دو طرفه ای با حسنا ندارم فقط زندگیش برام متفاوته

ورونیکا: اون نثر قشنگ و پر احساسش راجع به جرویس و کوچولوش خیلی دوست دارم بتونم مثل ورونیکا بنویسم

ارین و آرتین و مامانی: خب یکی از وبلاگ هایی که هیچ وقت به وبلاگ من نیومدن ولی من مدام میخونمشون همین وبلاگه یعنی هزارماشالا دو تا پسر ناز یه مامان خوشتیپ و باکلاس- یه عالمه سفرهای رنگارنگ و یه مامان زرنگ که با اینهمه کار خودش نو ب*ورس فعاله و برنامه ریزی داره

لی لی: ۲-۳ روزه وبلاگشو می خونم یه وبلاگ رنگ رنگی دوست دارم زندگیم اینجوری باشه از دیروز قوانینشو زدم رو یخچال و با دوست جونم سعی میکنیم به اون سمت پیش بریم

دقت کردین خصوصیات بارز همه دوستای من مهربونیشونه چون این خصوصیت خیلی برای من مهمه خیلی

حالا اگه دوست داشتین شمام نظرتونو راجع به من و زندگیم بنویسید

سلام من برگشتم

یه ماموریت یه روز و نیمه ولی خوب بود یعنی راحت تر از این که من فکرشو میکردم شاید چون با همکارام بودم راه رو زیاد حس نکردم

۲شنبه عصر راه افتادیم شب رو هتل بودیمو فرداشم از ۹ تا ۶ کلاس و بعدم برگشتیم و ساعت ۱ شب امیر اومد دنبالم

خب تعریف کردنی خاصی ندارم خیلی جالبه من ۲ سال تهران زندگی کردمو کلا اعتقاد دارم محیط زندگی ادم خیلی رو رفتاراش تاثیر می ذاره

اینجا که هستم معمولا ۳ میرسم خونه ناهار میخورمو تا ۴-۵ میخوابم ولی واقعا بدون برنامه حوصله ندارم برم بیرون یه دوری بزنم

ولی تهران ۹ رسیدیم من سریع وسایلمو گذاشتم اتاق و بدو بدو رفتم نشر افق یکمی برای خودم تقویمو چیزای فانتزی گرفتم اومدم شام خوردمو تا ۲ شب با همکارام حرفیدیم

فرداشتم کلاس که تموم شد ۲ ساعت تا حرکت قطار وقت داشتیم

با اینکه خسته بودم گفتم من می خوام برم هفت تیر بعد خانوما گفتن ما هم میایم ولی اقایون هی میگفتن نمیرسید به قطار

ولی بالاخره رفتمو یه سر به تی تی و پالتو های هفت تیر زدیم

کلا تهران علیرغم تمام مشکلاتش شهر زنده ایه و مردمش خیلی بیشتر از ما به خودشون میرسن

بعد عمری تجربه بدی نبود

دیروزم صبح امیر رفت گچساران و منم اداره بودم بعدشم رفتم خونه مامانینا و شبم حمید پیشم بود

کلی برای جمعه برنامه دارم از مرتب سازی خونه و شستشوی لباس و سرزدن به مامان بزرگم

تا ببینیم چی پیش میاد

برای یه دوره ای امروز میرم تهران و پس فردا برمیگردم بعدش امیر میره ماموریت و جمعه میاد

خیلی وقته قراره ندا رو ببینم ولی اصلا نمی تونم هماهنگ کنم خیلی برنامه هام بهم ریخته

چقدر قول و قرار و برنامه دارم که باید براشون یه وقتی بذارم

شاد باشید دوستای خوبم