رزسفید
روزمره گیهای من
Thursday, June 14, 2012
My new blog
من بالاخره یه وبلاگ جدید ساختم.یه وبلاگی که فیلتر نیست.
آدرسش اینه
از این به بعد اونجا می بینمتون
به امید دیدار
Thursday, May 24, 2012
Gemini-1
دیشب دردانه عالم بشریت، گل گلاب، خان والا، شازده میرزا، عزیز مامان و نور دیدگان بابا، خان داداشمون، از بلاد خارجه تشریف آوردن و الان همگی در کانون گرم و صمیمی خانواده داریم میسوزیم.
یعنی هر بار میرم این فرودگاه امام، فحش و بد و بیرایی هست که نصیب دست اندرکارانش می کنم.خوب لامصب راه که دور، جاده که تاریک، خب این چه وضع پارکینگه آخه؟!ماشین رو باید سه هزار کیلومتر دورتر پارک کنی و بعدش با چمدون سوار اتوبوس بشی و بیای تو پارکینگ و ماشینت رو برداری و بری خونه.اونم اتوبوسهایی که اصلا برای این کار طراحی نشدن...
الان هم دارم از خواب می میرم.دیشب نخوابیدم و صبح هم خان داداش رو بردیم که تبدیل پریز بخره برای موبایلش و لپ تاپش و اینا.الان هم چیکن استروگانف مخصوص خان داداش به همراه سالاد مخصوص رزی پزیدم و قصد دارم بیهوش بشم ازخواب.
ولی قبلش گفتم بیام و یادتون بندازم اگر هنوز اعتقادی دارین، امشب شب آرزوهاست.
از ته دل برای همتون دعا می کنم و امیدوارم به همه آرزوهاتون برسین و همه اون آرزوها و خواسته هایی که به نفع و صلاحتون نیست هم به صلاحتون بشه و براتون با شادمانی در موقع مناسب، اتفاق بیوفته.
اگه دلتون خواست و دعایی کردین واینا، یاد من هم باشین.
تعطیلات خوش بگذره و مواظب خودتون باشین.

Labels:

Wednesday, May 16, 2012
Taurus-4
از چند هفته قبل قرار بود بریم با دوستان شمال که هی کنسل میشد.جاهای دیگه ای هم میخواستیم بریم که اون هم کنسل شد.برای این آخر هفته برنامه شمال بود که باز کنسل شد.امشب یه عروسی خانوادی دعوتیم.داماد همبازی دوران کودکی من بود.رفتم آرایشگاه و موهام رو درست کردم.اومدم خونه و لاک ناخنم رو پاک کردم که دوباره لاک بزنم که اس ام اس اومد امشب ساعت هفت داریم میریم شمال.یعنی فکر کن من چه حالی بهم دست داد.همین امروز صبح داشتم به یه دوستی می گفتم چقدر دلم شمال میخواد.کلا من خیلی شمال رو دوست دارم.بعد از دیدن اون اس ام اس میخواستم خودم و بقیه رو خفه کنم.با دوستان که حرف زدم اونها هم میخواستن من رو خفه کنن که باز دارم مسافرت رو کنسل میکنم.بعد من گفتم فردا صبح خودم میام.بعد رگ گردن ها زد بیرون که یه دختر تنها تو جاده رانندگی کنه؟وامصیبتا!!!خلاصه با رای زنی های بسیار یه پطروس فداکاری پیدا شد که حاضر شد به خاطر من فردا صبح بره شمال و امشب نره.بدین ترتیب من هم شمال رفتنی شدم.از همینجا مراتب قدرانی خودم رو نسبت به پطروس فداکار اعلام می کنم.حالا اینکه شنبه و یکشنبه رو هنوز مرخصی نگرفتم هم بماند.رییس گوگولی جان خودت به بزرگواری خودت ببخش دیگه!
بعد الان وسایلم رو جمع و جور کردم که تا شب اومدم خونه راه بیوفتیم و بریم.چون احتمالا دم صبح میایم خونه و بعدش پطروس جان میاد دنبال من و باید راه بیوفتم و برم.نگین این چه ندید بدیده که داره یه شمال میره و انقدر ذوق می کنه.آخه من کلا شمال رو خیلی خیلی دوست دارم و این جمعی که میخوام باهاشون برم هم عزیزترین دوستهام هستن که خیلی دوسشون دارم.
خلاصه که ما داریم میاییم دریا، جنگل، کوه، لواشک، رب آلوچه، رستوران خاور خانوم، پیاده روی های صبحگاهی  و عصرگاهی و همه وقت گاهی من یکی از دوستهام که لج همه رو درمیاره، ماست محلی، دوغ، کباب ترش، باقالاقاتوق، میرزا قاسمی، بازار محلی و خنزرپنزر فروشی، بوی خوش دریا، دامن گل گلی، صندل، یوووووهههووو...
الهی به دل خوش...
Thursday, May 10, 2012
Taurus-3
وقتی رژیم داشته باشی و شب قبلش رفته باشی مهمونی و کلی بیشتر از سهمیه رژیم روزانه ت خورده باشی، حتی با وجود اینکه دیشب قر هم داده باشی که خودش کالری سوزی داره، شب جمعه به جای اینکه با دوستهات بری شام بیرون، میری  پیاده روی و وقتی دوستهات از رستوران بهت زنگ میزنن تو در حال راه رفتنی!
طی یک اقدام انتحاری، امروز عصر از دم خونه پیاده رفتم تا سیدخندان و برگشتم.یعنی از اقدسیه تا سید خندان.دوساعت و سی و پنج دقیقه طول کشید.پیاده رفتم و با تاکسی برگشتم!
و بدین ترتیب شب جمعه خود را با دوش گرفتن و نوشیدن یک لیوان شیر و ولو شدن روی تخت و دیدن فیلم میگذرانیم.باشد که رستگار شویم.
مهمونی دیشب تنها مهمونی بود که بعد از مدتها رفتم و واقعا بهم خوش گذشت.(البته به جز مهمونی های دوره های دخترونه که همیشه خوش میگذره)
دیروز به هر آرایشگاهی زنگ میزدم که وقت بگیرم و برم موهام رو کوتاه کنم، وقت نداشتن.غلط نکنم قراره عروس بشم برای همینه که قسمت نمیشه موهام رو کوتاه کنم!هر چند عروس با موی کوتاه هم عروسه ولی ویژنی که من از بچگی از عروسیم داشتم، موهای جمع شده با تاج بوده.برای موی جمع شده هم احتیاج به موی بلند دارم دیگه!
باشد که نشانه ها را جدی بگیریم!!!
آخر هفته تون خوش بگذره عزیزانم!
پ.ن:فردا عصر قراره با دوستان بریم پیک نیک و من بسان یک خانوم بزرگ قراره آش رشته ببرم!!!الان احساس خانوم بزرگی شدیدی من را فرا گرفته است.انگار نه انگار که چند سال پیش بود از پیک نیک رفتن اینجوری متنفر بودم.ولی چند ساله دارم کم کم به مقوله پیک نیک و آش و مایه کتلت و گاز پیکنیکی علاقمند میشم.طی صحبتی که با یکی از دوستان داشتم متوجه شدم که اون هم همین حس رو داره.غلط نکنم دیگه داریم خیلی بزرگ میشیم...

Labels:

Friday, May 4, 2012
Taurus-2
از صبح که از خواب بیدار شدم مثل خر بارکش کار کردم.این اکرم خانوم که میومد خونه تمیز می کرد دیگه نمیاد.میگه دکتر گفته کار سنگین نکن ولی طوطیان شکر سخن به گوشم رسوندن که ایشون در حقیقت از دوری راه شاکی بودن.قرار بود دستمزدش رو زیاد کنیم ولی بازم قبول نکرد!به هر حال خونه ریخت و پاش بود و مامان و خاله جان هم امشب از مسافرت بر می گردن و باید خونه دستی به سر و گوشش کشیده میشد.شستم و سابیدم و پختم و...بابا جان رو هم که هی می پلکید رو فرستادم خرید.شام درست کردم.دسر هم درست کردم.شام برای اهل خانواده و دسر برای خونه دوستم.امشب دورهمی خونه دوستم دعوتم.موهام رو هم رنگ کردم و طی یک جنون آنی قیچی برداشتم و ده سانت از پایین موهام کوتاه کردم.زده به سرم که برم کوتاه کوتاهشون کنم ولی فکر می کنم با توجه به موهام که فرفری هستن شاید خیلی خوب نشه!
صورتم رو هم بخور دادم.
صبح اعصاب و روانم بهم ریخته بود.از دست کارهای خونه و اینکه روزهای تعطیل مجبورم بشورم و بسابم.حالا نمیدونم این ناراحتی مال اینه که خونه بابام دارم این کارها رو میکنم و یا اگه خونه خودم بودم هم همینجوری بودم.نمیدونم والله.دارم به این نتیجه میرسم همون بهتر که من ازدواج نکردم.منی که انقدر کارهای خونه و کدبانوگری رو دوست دارم، بعد از چهارسال و نیم که از سکته مامانم می گذره و کارها رو من می کنم، خسته شدم از این وضع، اگر ازدواج کرده بودم چی میشد پس؟!
دلگیر بودم از دست کسی که من رو خر فرض کرده.از دست خودم که اجازه دادم خر فرضم کنه.البته سعی کردم همه اینها رو لابه لای کارهام فراموش کنم.
مامان اینها شب میرسن و من هم که قراره برم خونه دوستم، پس باباجان زحمت آوردنشون از فرودگاه به خونه رو می کشه.
الان هم لاک قرمز زدم به دست و پام و منتظرم تا خشک بشن و دارم با نوک انگشتهام تایپ می کنم.تاپ مشکی و دامن چهل تکه عزیزم رو گذاشتم روی تخت.کفشهای جلوباز پاشنه بلندم رو دستمال کشیدم و آماده کردم.انگشتر نگین قرمز و گوشواره های سنگ قرمزم رو هم آماده کردم.
لاکهام که خشک بشن، مانتوم و در حقیقت پانچوی سورمه ایم رو اتو می کنم و شاید موهام رو هم صاف کنم و بعدش هم میک آپ و بعدشم وییییییژژژ خونه دوست جانم.
بهمون خوش بگذره و بهتون خوش بگذره دوستانم!
پ.ن:به به چه بارون خوبی میاد.چه بوووووووویی داره!

Labels: