افکار قبل از خواب

همه اون چیزهایی که قبل خواب بهشون فکر میکنم. میشه گفت یه جور روزمرگی نویسی

افکار قبل از خواب

همه اون چیزهایی که قبل خواب بهشون فکر میکنم. میشه گفت یه جور روزمرگی نویسی

35

اون سال اولی که از ایران رفته بودم سوئد تو خونه یه خانوم سوئدی اتاق گرفته بودم. من و دوستم بودیم و هر کدوم یه اتاق داشتیم. دستشویی و حموممون با هم مشترک بود اما آشپزخونه رو با خانوم صاحبخونه با هم 3 تایی استفاده میکردیم. برای من یکی اون تجربه یکساله بودن در اون خونه خیلی بهم کمک کرد. خانوم صاحبخونه خیلی خیلی مهربون بود و برای ما خیلی وقت ها جای خالی مامان هامون رو پر میکرد. دقیقا مثل مامان ها گاهی بهمون غر میزد گاهی هم با یه شام یا ناهار خوشمزه سوپرایزمون میکرد.

خیلی از چیزهایی که من در مورد سوئد و مردمش و فرهنگش یاد گرفتم مدیون این خانوم هست. تو تعطیلات ژانویه خونواده اش که شامل دختر و پسر و خونواده خواهرش می شدن به خونش اومدن  و ما برای اولین بار کریسمس و سال نو  رو در یک خونواده تجربه کردیم. تجربه ای که خیلی جالب بود و باعث شد که ما با خونواده اش بچه ها وخواهر زاده هاش که تقریبا هم سن و سال ما بودن دوست شیم. همشون خیلی مهربون بودن و سعی میکردن همه رسم و رسومات کریسمس رو بهمون یاد بدن ار کارهایی که میکنن و غذاهایی که میخورن و کلا همه چی.


تقریبا زمان امتحان های کوارتر 3 بود و من و دوستم حسابی درگیر درسو مشق بودیم ( اه؟ نگفته بودم؟؟ سوئد سیستم دانشگاهیش ترمی نیست یه چیز مزخرفِ داغونِ بدرد نخورِ اعصاب خورد کنِ ضایعی هست به نام سیستم کوارتری که هر سال تحصیلی 4 تا کوارتر هست و هر کوارتر 7 هفته بعلاوه یه هفته امتحان . تو هر کوارتر هم 2 تا درس داری. اولش میگی آخی نازی فقط 2 تا درس؟ اما بعدش در عرض این 7 هفته هر کدوم از درس ها یه کتاب 700-800 صفحه ای درس میدن بعلاوه یه عالمه تمرین و آزمایشگاه و  ریپورت هفتگی و ... خلاصه آخر هر کوارتر میخوای سرتو بزاری زمین و با خیال راحت  بمیری!!) داشتم میگفتم موقع امتحان های کوارتر 3 بود خانومه صاحبخونه دعوت بود خونه خواهرش و من ودوستم هر کدوممون تو اتاقهامون داشتیم میزدیم تو سر کتاب هامون . نه من نه دوستم حال و حوصله  و وقت آشپزی نداشتیم.  خانوم صاحبخونه که از مهمونی برگشت صدامون کرد تو آشپزخونه. دیدیم برامون یه طرف گنده از همه غذاهایی که تو مهمونی بوده آورده آخ اگه بدونین تو اون شرایطی که داشتیم چقدر چسبید. بین غذاها یه ظرف سالاد بود که من برای اولین بار اونجا خوردمش و خیلی دوست داشتم. حالا نمیدونم به خاطر خاطره اون شبه  یا کلا سالاد خوشمزه ای هست!! راستش ترکیباتش یه کم عجیب غریبه اما مزه اش فوق العاده هست.

دستورشو اینجا می زارم میدونم عجیبه اما اگه تونستین امتحان کنین.


مواد لازم:


1- بچه اسفناج 5 -6 لیوان

2- پرتقال 2 عدد

3- گردو خورد شده  نصف لیوان

4- پیاز قرمز  یک عدد متوسط

5- آب پرتقال 2-3 قاشق غذا خوری


طرز تهیه:

بچه اسفناج ها رو بدون اینکه خورد کنید تو ظرف بریزید. پرتقال ها رو پوست بگیرید و پره پره کنید. هر پرده رو پوست بگیرین و به 2 یا 3 قسمت تقسیم کنین . پرتقال های آماده شده رو هم به بچه اسفناج ها در ظرف اضافه کنین. پیاز رو درشت خورد کنین و همراه گردوها به ظرف سالاد اضافه کنین. در آخر آب پرتقال رو با نمک و فلفل  اضافه کنین و بعدش نوش جان کنین  


شکلش تقریبا یه چیزی شبیه این عکس میشه:




 


فقط  سالاد این عکسه گردو نداره.


من هر وقت این سالاد رو درست میکنم پر از احساس های خوب میشم و همش یاد خانوم صاحبخونه و مهربونیاش میافتم.

نظرات 3 + ارسال نظر
ماه بانو سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ

عجب سالاد خوش ممزی! ولی فکرکنم یه چیزی تو مایه های هردمبیل پلو شیرازی ها هست

ها ها هردمبیل پلو دیگه چی چی بید؟

یه مهاجر سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ http://yemohajer.wordpress.com/

خدایی ترکیباتش خیلی عجیب غریبه و به نظر این مواد غذایی اصلا با هم جور در نمیان ولی یه بار حتما امتحان میکنم ببینم ترکیب این چنین چه طعمی داره.برام حالبه

ترکیبش که خیلی عجیبه قبول دارم ام امتحانش کن واسه تنوع هم بد نیست. یادمه گفته بودی گیاه خواری. راستش به نظر من احتمال اینکه غذاهای گیاهی بد مزه باشن خیلی کمتر غذا های گوشتی هست. واسه همین از امتحان کردن غذا های جدید گیاهی اصلا ترسی ندارم

اسکارلت ایرانی-هلندی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://www.scarletslife.persianblog.ir

دیشب در یه رستوران اسپانیش همچین سالادی خوردیم، یاد تو افتادم گفتم بیام بهت بگم!! بعد هی بگو هیشکی دوستم نداره هااااااا....
ولی من این پرتقالهاش رو نخوردم... نمیدونم چرا نمیتونم میوه رو در غذا تحمل کنم!! هلندیها هم یه غذا دارن که توش آناناس و کشمش میریزن.... اینقدرررررر من بدم میاد که نگو....
خب از غذا گذشته، چطوری تو؟؟ خوبی؟؟ چی کارها میکنی این روزها؟ کاری باری؟

سلام اسکارلت جونم. پرتقالشو نخووووووری؟ چراااا؟ همه مزه اش به پرتقالشه خوب آناناش و کشمش تو غذاا؟؟؟ مادر جان حتی من هم نمیتونم تصورش کنم!


منم بدی نیستم رزومه میفرستم واسه شرکت ها اما هنوز خبری نیست :(
کلاس زبان هم دنبالشم بالاخره یه کالج پیدا کردم تو همین شهر خودمون. ایشالا یه زودی اونم شروع میکنم.بوووووووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد