افکار قبل از خواب

همه اون چیزهایی که قبل خواب بهشون فکر میکنم. میشه گفت یه جور روزمرگی نویسی

افکار قبل از خواب

همه اون چیزهایی که قبل خواب بهشون فکر میکنم. میشه گفت یه جور روزمرگی نویسی

32

و خداوند pesto را آفرید...

شماها رو نمیدونم اما من کمتر از یه سال که با پدیده ایی به نام پستو آشنا شدم. و این واقعا برام جای تاسف هست که آخه چرا زودتر امتحانش نکردم. خیلی وقت ها تو رستوران ها دیده بودم که مثلا پاستا با سس پستو یا پیتزای پستو و از این جور چیزا اما همیشه یه انتخاب آشنای هوس برانگیز  دیگه تو منو بوده که نزاره این پستو رو امتحان کنم.

تو فروشگاهها هم زیاد شده بود این سس سبز رنگ رو ببینم اما انگاری قسمت نبود هیچوقت بخرمش. خلاصه چند وقت پیش طلسم شکست و یک از دوستان برامون پاستا با پستو درست کرد. و وااااااای از همون لحظه بود که من عاشقش شدم....

اگه شما ها هم مثل من تا حالا غفلت کردین و نخوردینش حتما امتحانش کنین مطمئنم که خوشتون میاد. یه ضرب المثل چینی هست که میگه: مگه میشه یه خوراکی ایتالیایی باشه و خوشمزه نباشه؟!!!!

اگر هم قبلا امتحانش کردین که خوش به حالتون چرا زودتر به ما بی خبران نگفتین آخه بابام جان؟

طرز تهیه اش خیلی ساده هست اینجا میزارم اگه کسی خواست بتونه درست کنه:

مواد لازم

1- ریحون

2- روغن زیتون

3- پنیر پارمزان

4- دانه کاج یا گردو

5- سیر تازه

6- نمک 


برگ های ریحون رو جدا میکنیم و در بلندر خورد میکنیم. سیر رو خورد میکنیم و به ریحون اضافه میکنیم. بقیه مواد رو هم اضافه میکنیم. به همین سادگی به همین خوشمزگی


اگه تو اینترنت بگردین یه عالمه رسپی خوشمزه و ساده با این سس میتونین پیدا کنین. اگه به منه که نون وپستو هم دوست میدارم

31

دلم تابستون میخواد

دلم بادکولر میخواد.اول شب کولر روروشن کنی بوی پوشالش بپیچه تو خونه. وقتی خسته از کار و زندگی بزگشتی خونه شام بخوری دوش بگیری یه لباس راحت خنک بپوشی مامانت یه کاسه هندونه بده دستت بشینی پای تی وی

 بیخیال دار و دنیا شبکه های ماهواره رو بالا پایین کنی گرز نایت ام بی سی 4 ببینی یا سریال کره ای

آخر شب وقتی همه خوابیدن بپری تو اتاقت بری توی تخت. تختی که رو به روی کولر بوده و حسابی خنکه

اس ام اس بازی تلفن بازی تا وقتی که دیگه چشات از خواب بسوزه

 دلم واسه تلفن بازی تنگ شده

دلم واسه غر زدن پای تلفن تنگ شده.

دلم واسه یه سنگ صبور تنگ شده

دلم دوستمو میخواد

دلم یکی رو میخواد که بشه باهاش درد و دل کرد

مردم از بس همه رو ریختم تو دلم

دلم دیگه جا نداره

با هر چیز کوچیکی سر ریز میشه

دلم یه دوست میخواد 

که بشه باهاش حرف زد

که بشه باهاش درد و دل کرد

که گوش بده 

که حرفمو به کسی نگه

که قضاوت نکنه

که دلداری بده

که مهربون باشه

که نازمو بکشه حتی وقتی هم من هم اون میدونیم که اشتباه کردم

که فرداش دیگه به روم نیاره ازم چیا شنیده

به غرغرام گوش بده

اینقدر با همه حرفهام مخالفت نکنه

مواظبم باشه



دلم واسه دوستم تنگ شده

دلم واسه پرینسس بودن تنگ شده


.

30

با آقای همسر خان قهرم.

الان میگم خدمتتون که چرا!

وجدانا بیین نظر بدین اگه جای من بودین چی کار میکردین.

آقا جان این جناب همسری ما یه عادتی دارن اونم اینه کلا جرف نمیزنن. علاقه خاصی هم به پنهون کاری داره. با مامانش اینا 2 ساعت جلو چشم من حرف میزنه بعد از اینکه تموم شد ازش میپرسم مامان اینا خوب بودن؟ چه خبرا؟ جوابش میشه آره خوب بودن سلام رسوندن. سلامتی خبری نبود!!!

بارها شده با مامان همسری که صحبت میکنم  در مورد یه چیزی حرف میزنه که من هیچی ازش نمیدونم و کلا  این شکلی دارم وب کمرو نگاه میکنم: بعد مامان همسری میگه مگه همسر جان بهت نگفته؟؟؟؟ در این گونه مواقعاگر همسر جان خودش هم باشه میگهه ااااه نگفتم؟؟ یادم رفت!!!!


آی من حرص میخورم در این گونه مواقع آی حرص میخورم!!!اما خوب هیچ کاری هم نمیتونم بکنم بارها بهش گفتم خوب به منم اینا رو بگووو میگه دست خودم نیست یادم میره.

اما شما که غربیه نیستین دیگه بعد 2 سال باورم نمیشه! خیلی رو این مساله حساس شدم. احساس میکنم ترجیح میده من هر چی کمتر از ماجراهای خونه وخونواده اش بدونم!

بعد جالبه که این حساسیت رو هم فقط همسری داره و خونواده اش اصلا اینطوری نیستن. تابستون که ایران بودیم میدید که هم مامانش و هم خواهراش در مورد همه چی با من حرف میزنن و دردو دل میکنن.منم همیشه حواسم بود که نه حرفی از کسی برای کس دیگه ببرم نه کلا بخوام از این حرف هایی که بهم میزنن سوءاستفاده کنم. یعنی خداییش اگه یه عروس خورده شیشه دار بود میتونست با این چیزایی که میدونه جنگ جهانی راه بندازه 

نمیدونم چرا اینطوریه اما خیلی ناراحتم میکنه 

تو اون 3 هفته ایی که من اینترنت نداشتم بطبع خبری هم خواهر برادر و مامانم نداشتم. مامانم هنوز ایران بود اون موقع و تو همون زمان بلیط داشت که بیاد. تا آخرین باری که من با مامان حرف زده بودم قرار بود که از بابای همسری واسه یه کاری کمک بخواد. اما یه کم دو دل بود چون فکر میکرد زحمتشون میشه و از این حرفا.منم با همسری حرف زده بودم که یه جوری از باباش بپرسه اگه سختشونه کلا مامان یه فکر دیگه ایی بکنه. خودم نمیخواستم بپرسم گفتم شاید تو رودربایستی قبول کنن.  تو این مدت من هر دفعه از همسری پرسیدم با بابا صحبت کردی؟ میکفت آره با مامان صحبت کردم باهاش حرف بزنه . هی من میپرسیدم چی گفت بابا ؟ هی اون میگفت نمیدنم!!

گذشت تا اینکه مامان من رفت از ایران. از همسری باز پرسیدم بالاخره چی شد مامان من چی کار کرد؟؟ با بابات صحبت کرد؟ ازش کمک خواست؟ جواب : نمیدونم!

مامان هیچ حرفی در این زمینه باهات نزده؟ تو ازش پرسیدی جوابتو اصلا نداده؟؟ جواب : نه!


بهله!!! پشت گوش ما مخملی!!!!

بعدش که  با مامان خودم و همسری حرف زدم از بین حرف هاشون فهمیدم که کلا همسری در جریان کارها بوده و کلا کلی هم نظریه داشته تو این ماجرا اما به من که میرسید: نمیدونم!!!!!


آخه واقعا این یعنی چی؟؟؟ خب به من بر میخوره! مثلا همسرتم. نمیگم بیا مسائل خصوصی خونوادتو برام بگو. در حد حرف عادی که میتونی بگی  مامان اینا خونه فرختن مامان اینا خونه عوض کردن مامان اینا تلویزیون جدید گرفتن  بابا سرما خورده   خواهری بلیط گرفته الان اینا رازه؟؟؟؟؟


تهران که بودیم واسه خواهر همسری یه مشکلی پیش اومده بود که خیلی هم خودش هم مامانش نارحت بودن و استرس داشتن  هر جفتشون در اون زمینه خیلی با من حرف میزدن. خوب منم نگران اون مساله بودم. از وقتی اومدیم هم فرصتی نشده بود که بتونم حسابی با خواهر همسری حرف بزنم اونم چیزی تو حال احوال پرسی هامون نمیگفت.  از اون حایی که میدونم مامان همسری تقریبا هر روز با همسری سر کارش حرف میزنه چند بار از همسری پرسیدم مشکل خواهرش چی شد ( نگرانی) ایشون هم جواب فرمودن که : نمیدونم!!! آی منم حساس به این کلمه!

5 شنبه شب داشتن تو اتاق بغلی من با مامانشون حرف میزدن در هم باز بود منم میشنیدم کلی هم در مورد این مساله حرف زدن. صجبتشون که تموم شد. طبق معمول گفتم مامان اینا خوب بودن؟ چه خبر؟ جواب: سلامتی. خبری نبود! 

خوب منم قاط زدم دیگه!  البته همون موقع حرفی بهش نزدم. ( که ای کاش میزدم) خودش هم فهمید من حالم خوب نیست( از بس تابلو و ساکت میشم من) فرداش بهش ایمیل زدم که این کارات چه معنی میده این مخفی بازی ها چیه تو همیشه در میاری؟ چرا با من مثل غربیه ها رفتار میکنی. جواب دادن که مساله خاصی نبود و همه رو تو خودت میدونستی فقط مامان یه کم نگرانه تازه من مسائل مربوط به خودمو برات همیشه میگم اما در مورد بقیه نمیتونم حرف بزنم!!!! 

منم بهش گفتم اگه قرار بود من کلا در این مورد چیزی ندونم که خود خواهرت از اول به من هیچی نمیگفت. الان هم ازت نخواستم همه چی رو به ریز برام تعریف کنی من فقط نگران بودم میتونستی یه توضیح کوچیک بدی و تمومش کنی. اما تو این کار رو نکردی و این کارت احساس بدی در من ایجاد میکنه. در ضمن  خودت هم میدونی که این دفعه اولت نبود که این کارا رو میکردی. اصل مساله ماجرای خواهرت اینجا مهم نیست مهم این پنهون کاری تو هست. 

جواب داد که من که نمیفهمم تو چی میگی اون موقع به نطرم این مساله اصلا مهم نبود که بخوام برات بگم. 

از اون موقع هم تا حالا تو قیافه هست و با من حرف نمیزنه! البته منم مثل اون تو قیافم و باهاش حرف نمیزنم . اونقدر هم غده که حاضر نیست قبول کنه که کارش اشتباه هست  انقدر از این کارها و حرفاش عصبانیم که منم کوتاه نمیایم. 


 

29

صدای منو دارین از خونه امون میشنوید

بله ما هم بالاخره اومدیم سر و خونه زندگیمون. هر چند این خونه هنوز شکل خونه پیدا نکرده هنوز همه جا پر هست از کارتون و جعبه و چمدون!!! تازه یه سوفا هم داریم که به جای اینکه سر جاش تو پذیرایی باشه دم در تو راهرو هست

جونم براتون بگه که ما جمعه هفته پیش خونه رو تحویل گرفتیم. صبح زود وسایلمون رو که شامل 2 تا چمدون گنده و کوله پشتی و ... میشد رو برداشتیم و با قطار اومدیم شهرمون. ساعت 10 بود که دیگه قرار داد امضا شده بود و کارها رو کرده بودیم اما خب خونه کاملا خالی بود یعنی ما حتی شبش جایی واسه خوابیدن نداشتیم

از قبلش تصمیم گرفته بودیم که اول از همه دنبال وسایل خواب که همون تشک و بالش و اینا هست بریم. دو تا انتخاب داشتیم ایکیا تو یه شهر دیگه لین بکر تو شهر خودمون. خوب ما هم این آخری رو انتخاب کردیم اما وقتی رفتیم اونجا بهمون گقتن که دارن فروشگاهشون رو جمع میکنن و دیگه همه چیز رو ندارن و آدرس قروشگاهشون رو تو شهر بغلی دادن

ما هم چون مجبور بودیم از همون جا رفتیم ایستگاه قطار و رفتیم اون شهره بغلی که 15 مین راه بود. یعنی دقت کنین همه این کارها برای 2 تا بالش و یه پتو بودااااا 

لین بکر  یه فروشگاه شبیه به ایکیا هست اما از ایکیا کوچیک تره به همون اندازه تنوع محصولاتش کمتر هست اما ما مدل هاشو دوست داشتیم. از نظر قیمت بعضی چیزها ارزون تر از ایکیا هست مثل مبل و تخت و تشک اما میز ناهار خوری و میز تلویزیون و میز پذبرایی گرون تر از ایکیا بود

به هر حال ما همه لوازم خونه رو از همون جا سفارش دادیم قرار شد که سه شنبه برامون بفرستن. شنبه هم رفتیم ایکیا برای خرید لوازم آشپزخونه و یه سری خوره ریز دیگه.یک شنبه که هوا خیلی خوب بود یه کم تو شهر گشتیم تا با محیطش آشنا شیم.

اینجا یه شهر کوچیک و خیلی خوشگله. پر هست از خیابون های پیچ در پیچ سنگ فرش و کانال آب. با اینکه شهر کوچیکیه ام به نظرم خیلی شهر زنده ای هست. شهری که ما تو سوئد ساکنش بودیم تقریبا 4 برابر این شهر جمعیت داره ام اصل به زندگی و پر نشاطی اینجا نیست. اما چیزی که هست باید قبول کرد که به معنی واقعی کلمه town هست نه city!!!

دوشنبه روز شلوغی برامون بود. میخواستیم حتما اینترنت خونه رو راه بندازیم. تقربیا همه بهمون kpn رو پیشنهاد داده بودن . رفتیم مغازه اش بهمون گفتن که باید نامه بانک و پاسپورتمون رو براشون بیاریم و بین 3 تا 4 هفته هم طول میکشه که اینترنت رو وصل کنن! رفتیم بانک و نامه رو با کلی مصیبت گرفتیم. مصیبتش هم این بود که ما حساب بانکیمون رو تو یه شهر دیگه باز کرده بودیم و بانک اینجا حاضر نبود بهمون نامه ترنزکشن رو بده!  واقعا این به نظرم یه کم غیز معقول میومد.

خلاصه با کلی بدبختی نامه رو از بانک گرفتیم و رفتیم کی پی ان اونجا یه خانومی که انگلیسیش هم زیاد خوب نبود مدارکمون رو گرفت و یه نگاهی بهش انداخت و بعدش خیلی شیک گفت که کار شما بیشتر از 5 یا 6 هفته طول میکشه  وقتی هم ما دلیلش رو پرسیدیم پاسپورتامون رو تو هوا تکون داد و گفت "یو هو بد پیپر"

آقا جان ما هم که به محیط گوگولی مگولی سوئد عادت کرده بودیم و عادت کرده بودیم این خارجکی ها هیچ وقت حرفی بهت نمیزنن آب تو دلت تکون بخوره، چشامون رو باور نمیکردیم حالا من انگاری چشام نمیبینه هی میگم یعنی برگه بانک مشکل داره؟ هی باز اون خانوم با اون انگلیسی داغونش میگفت : نی! یو هو بد پیپر!خلاصه دوستان جاتون اصلا خالی نبوووود خیلی احساس بدی داشت که برای یه کار ساده مثل اینترنت گرفتن به پاسپورتت گیر بدن  اونم اون طوری وبا اون لحن! بعدش به آقای همسری میگم همین کارها رو میکنن ملت میرن  عملیات تر*وریستی انجام میدن دیگه. خب آدم باشین دیگه! حالا پاسپورت غیر اروپایی قبول نمیکنین این چه طرز برخورده آخه؟؟؟

ما از اونجا با اعصابی داغون و خط خطی اومدیم بیرون و رفتیم سراغ یه شرکت دیگه. باحالیش اینجا بود  این شرکته 3 روزه اینترنت رو وصل کرد با هیچ کدوم از مدارکمون هم مشکلی نداشت! فقط قیمتش گرون تر بود. اونم فدای سرمون

از اون موقع هم مشغول بستن وسایل و جمع و جور کردن و تمیز کاری و این جور چیزا هستیم. تازه من وسطش هم کاور لتر مینویسم و سی وی میفرستم واسه شرکت های این حول و حوالی!!!

سعی میکنم زود تر بیام ..... 

28

1- ما همچنان قرار داد خونه رو امضا نکردیم چون بنگاهی عزیز هنوز برامون نفرستاده !


2- فردا باید از اینجایی که هستیم اسباب کشی کنیم. این یعنی اینکه ما الان 3 هفته هست که اومدیم هلند :)


3- برای 2 هفته باقیمانده تا تحویل خونه یه خونه همین نزدیکی محل کار آقای همسر اجاره کردیم. یه خونه ویلایی وسط جنگل!



4- بنا به دلیل بالا من این 2 هفته اینترنت ندارم و هر دفعه اکه کاری داشته باشم باید بیام محل کار همسری!



5- یه کتاب خیلی بامزه از کتابخونه اینجا پیدا کردم به همه دوستانی که هلند هستند و یا دوست هلندی دارن شدیدا توصیه میکنم که این کتاب رو اگه تا حالا نخوندن بخونن. اسم کتاب هستThe UnDutchables یه کتاب که با دید طنز به فرهنگ و مردم هلند. این کتاب حتی برای من که 3 هفته هست اومدن اینجا خیلی جالب بود چه برسه به کسی که چند ساله اینجا زندگی میکنه



6- اینجوری که بوش میاد همسر جان نمیتونه ماشین بخره فعلا! چون باید گواهینامه هلندی داشته باشه یا اینکه گواهینامه یه سری کشور خاص رو!

اینجوری که بهش گفتن میتونه ماشین رو بخره اما چون نمیتونه بیمه اش کنه !! عملا فایده ای براش نداره خریدن ماشین. بنا براین همسر جان مجبوره که یه چند ماهی رو کارپول کنه با یکی از همکارهاش!


7- خیلی خیلی ممنون بالت اون سایت هایی که تو پست قبلی بهم معرفی کردین خیلی دستمون برای انتخاب وسایل باز تر شده. واقعا کمک بزرگی بود


8- همچنان دنبال کارم و رزومه فرستادن در عین حال یه سری کلاس درسو مشق واسه خودم تعریف کردم اول مهری!! تصمیم دارم حالا که کارو باری ندارم یه کم سلف استادی داشته باشم در رشته خودم. فک کنم دیگه بعد از n سال درس خوندن این یه کارو بتونم خودم انجام بدم. فعلا یه سری سر فصل واسه خودم تعریف کردم  ایشالا اگه بشه تا ژانویه به یه جای خوبی برسونم این درسها رو. 


9- مجبورم تا ژانویه کلاس زبان رفتن رو عقب بندازم. شروع کلاس ها دقیقا با زمان اسباب کشی و دردسر های ما یکیه. خیلی دلم میخواست زودتر زبان رو شروع کنم. تجربه زندگی تو سوئد بهم یاد داده که تا زبان اون کشور ور یاد نگیری نمیتونی قاطی جامعه اشون بشی :(


10- با همه این ماجراها نمیدونم چرا دپ ام!!


 

27

خب اگه خدا بخواد انگاری ما این خونهه رو گرفتیم. از بنگاه زنگ زدن که صاحبخونه مشکلی با ما نداره و اگه سوالی داریم براشون بفرستیم که بعدش برای نوشتن قرارداد خبرمون کنن.این خونه ای که دیدیم یه خونه 60 متری هست تقریبا در مرکز شهر که به تازگی بازسازی شده یه آشپرخونه نو با تمام وسایل و یه سالن پذیرایی و یک اتاق خواب و یه انباری داره. کف خونه تازه پارکت شده و دستشویی و حموم هم فکر میکنم به تازگی یه دستی بهش کشیده شده چون ترو تمیز بود. خونه از 2 طرف پنجره داره اما مشکلش اینه که پنجره هاش خیلی کوچیکه و من فکر میکنم نورگیری خونه کم باشه. چون در طبقه دوم ساختمون هستیم یا همون طبقه آخر، دیوارهای پذیرایی به خاطر شیرونی بودن پشت بام زاویه داره. در نظر اول خیلی با مزه و خوشگل میاد اما وقتی میخوای اثاث بچینی توش فک کنم  خیلی سخت باشه.

مشکل عمده خونه راه پله هاش هست که من تا به جال تو عمرم همچین راه پله های عجیب و ترسناکی ندیده بودم. اولا که شیبش خیلی زیاد بود پله ها هم خیلی باریک بود تازه اینکه نرده محافظ هم نداشت!!! به بنگاهیه که گفتیم میگه تو خونه های قدیمی این مدل راه پله کاملا رایجه!!! 


حالا هر چی که هست منو جناب همسر خان بسیااار خوشحالیم که همینو هم پیدا کردیم و واقعا خدا رو شکر میکنیم.


دیگه باید کم کم فکر وسایل خونه باشیم مثل تخت و سوفا ومیز ناهارخوری  و از این چیزا. یه کم سایت ایکیا رو گشتیم و یه چیزهایی رو کاندید کردیم. راستی میخواستم بپرسم کسی از دوستان جایی شبیه به ایکیا در هلند سراغ داره. یعنی یه فروشگاه شبیه ایکیا که لوازم خونه داشته باشه و قیمت هاش هم نزدیک به ایکیا باشه؟؟؟


من تیپ محصولات ایکیا رو دوست دارم اما مثلا واقعا جای مناسبی برای خریدن پرده و روتختی و این جور چیزها نیست طرح هاش خیلی محدوده.


دعا کنین زودتر قرارداد این خونه رو ببندیم تا خیالمون یه کم راحت شه بعد فقط میمونه وسایل خونه، خرید ماشین، یادگیری زبان و پیدا کردن یه کار برای من!!!!!!


تازه دارم میفهمم اونایی که میگن ما زندگیم رو از صفر شروع کردیم یعنی چی!!! باز خدا رو شکر یه ریزه پس انداز تو این سالها پیدا کرده بودیم وگرنه که نمیدونم چه بلایی سرمون میومد. 


26

سلام

من اومدم. یه کم بهترم.بهتر که چی بگم. سعی میکنم بهش فکر نکنم. البته خدا هم خواسته و یه عالمه کارو گرفتاری برامون فرستاده.

عرضم به خدمت شما که ما همچنان خونه نداریم و درگیر پیدا کردن یه خونه مناسب هستیم.مشکل اینجاست که از اینجایی که ما الان ساکن هستیم ،یعنی مهمانخانه محل کار آقای همسر، تا اون شهری که ما میخوایم خونه بگیریم 12 کیلومتر + نیم ساعت قطار سواری راهه!!!! یه چیزی حدود 42 کیلومتر!! از اونجایی که ما فعلا ماشین نداریم مجبوریم  اون 12 کیلومتر رو ا دوچرخه بریم. یعنی یه خونه دیدن میشه 24 کیلومتر دوچرخه سواری در روز!

اینجا از طریق وبسایت ها مشخصات خونه و قیمتش رو میبنیم بعد برای دیدن خونه در خواست میدیم. متاسفانه روز و ساعتش دست ما نیست و صاحبخونه یا بنگاهی که آگهی رو در سایت قرار داده مشخص کننده زمان دیدن هر خونه هست. این یعنی اینکه ممکنه هر روز این همه راه رو بریم فقط برای اینکه یک خونه رو ببینم.

در حال حاضر به خونه رو دیدیم و پسندیدم. یعنی شما که غریبه نیستین کامل هم نپسندیدم راستش دیگه از این شرایط خسته شدیم. به بنگاه اعلام کردیم که خونه رو پسندیدیم. حالا قرار هست که بنگاه با صاحب خونه صجبت کنه و اگر اون هم از شرایط ما خوشش اومد خونه رو به ما بده. 

خیلی دلم شور میزنه. مخصوصا اینکه در حال حاضر شرایط ما زیاد جالب نیست چون من هنوز سر کار نمیرم و درآمدی ندارم و یک حقوق دانشجوی دکترا برای خیلی از صاحب خونه ها کافی نیست و مثلا میگن حداقل باید 5 برابر کرایه خونه درامد داشته باشین که خب ما نداریم :(


خلاصه اوضاع جالبی نیست شدیدا به انرژی مثبت شما احتیاج دارم.


25

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

24

وقتی دلت شکست، تنها و بی هدف
شب پرسه می زنی از هر کدوم طرف
روزای خوبتو انکار می کنی
این واقعیتو تکرار می کنی
اطرافیانتو از دست می دی و
افسرده می شی و از دست می ری و
دور خودت همش دیوار می کشی
افسوس می خوری، سیگار می کشی
تن خسته ای ولی خوابت نمی بره
این حس لعنتی از مرگ بدتره
دل می کنی از این، دل می بُری از اون
یک اتفاق تلخ افتاده بینتون
می بُری از همه، از هر کسی که هست
این حال و روزته، وقتی دلت شکست



اینجا گوش کنید


بعد از مدت ها یه ویدئو کلیپ خوب دیدم. میتونست شعرش بهتر باشه. اما همین چهار تا خط خیلی وقت ها وصف حال من میشه.